1 ای مرقع پوش در خمار شو با مغان مردانه اندر کار شو
2 چند ازین ناموس و تزویر و نفاق توبه کن زین هر سه و دین دار شو
3 یا برو از حلقهٔ مردان دین در میان حلقهٔ کفار شو
4 یا منادی کن اناالحق در جهان چون اناالحق گفته شد بر دار شو
1 ذرهای نادیده گنج روی تو ره بزد بر ما طلسم موی تو
2 گشت رویم چون نگارستان ز اشک ای نگارستان جانم روی تو
3 هست خورشید رخت زیر نقاب جملهٔ ذرات چشماروی تو
4 در درون چون نافهٔ آهوی حسن خون جانها مشک شد بر بوی تو
1 ای جلوهگر عالم، طاوس جمال تو سرسبزی و شب رنگی وصف خط و خال تو
2 بدری که فرو شد زو خورشید به تاریکی در دق و ورم مانده از رشک هلال تو
3 صد مرد چو رستم را چون بچهٔ یک روزه پرورده به زیر پر سیمرغ جمال تو
4 زان درفکند خود را خورشید به هر روزن تا بو که به دست آرد یک ذره وصال تو
1 ای یک کرشمهٔ تو صد خون حلال کرده روی چو آفتابت ختم جمال کرده
2 نیکوییی که هرگز نی روز دید نی شب هر سال ماه رویت با ماه و سال کرده
3 خورشید طلعت تو ناگه فکنده عکسی اجسام خیره گشته ارواح حال کرده
4 ماهی که قاف تا قاف از عکس اوست روشن چون روی تو بدیده پشتی چو دال کرده
1 ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته صد یوسف گم گشته را زلفت به چاه آویخته
2 ماه است روی خرمت دام است زلف پر خمت دلها چو مرغ اندر غمت از دامگاه آویخته
3 فرش بقا انداخته کوس فنا بنواخته میزان عزت ساخته پیش سپاه آویخته
4 مردان ره را بارها بر لب زده مسمارها پس جمله را بر دارها از چار راه آویخته
1 چون کشته شدم هزار باره بر من به چه میکشی کناره
2 از کشتن کشتهای چه خیزد کشته که کشد هزار باره
3 حاجت نبود به تیغ کشتن در پیش رخ تو ماهپاره
4 خود خلق دو کون کشته گردند هر گه که شوی تو آشکاره
1 ای آتش سودای تو دود از جهان انگیخته صد سیل خونین عشق تو از چشم جان انگیخته
2 ای کار دل ناساخته ناگاه بر دل تاخته برقع ز روی انداخته وز دل فغان انگیخته
3 تو همچو مست سرکشی افکنده در جان مفرشی سلطان عشقت آتشی اندر جهان انگیخته
4 گه دام زلف انداخته گه تیغ مژگان آخته صد حیله زین بر ساخته صد فتنه زان انگیخته
1 منم از عشق سرگردان بمانده چو مستی واله و حیران بمانده
2 امید از جان شیرین بر گرفته جدا از صحبت یاران بمانده
3 سر و سامان فدای عشق کرده بدین سان بی سر و سامان بمانده
4 ز همدستی جمعی تنگچشمان چو گنج اندر زمین پنهان بمانده
1 ای جگر گوشهٔ جانم غم تو شادی هر دو جهانم غم تو
2 به جهانی که نشان نیست ازو غم تو داد نشانم غم تو
3 گر ز مژگانت جراحت رسدم زود برهاند از آنم غم تو
4 زان جراحت چه غمم باشد از آنک بس بود مرهم جانم غم تو
1 ای دل اندر عشق، دل در یار ده کار او کن جان و دل در کار ده
2 چند باشی در حجاب خود نهان دلبرت صد بار آمد بار ده
3 یا برو گر مؤمنی اسلام آر یا بیا گر کافری اقرار ده
4 خون خوری بر روی آن دلدار خور خون دهی بر روی آن دلدار ده