1 نگاری مست لایعقل چو ماهی درآمد از در مسجد پگاهی
2 سیه زلف و سیه چشم و سیه دل سیه گر بود و پوشیده سیاهی
3 ز هر مویی که اندر زلف او بود فرو میریخت کفری و گناهی
4 درآمد پیش پیر ما به زانو بدو گفت ای اسیر آب و جاهی
5 فسردی همچو یخ از زهد کردن بسوز آخر چو آتش گاهگاهی
6 چو پیر ما بدید او را برآورد ز جان آتشین چون آتش آهی
7 ز راه افتاد و روی آورد در کفر نه رویی ماند در دین و نه راهی
8 به تاریکی زلف او فرو ریخت به دست آورد از آب خضر چاهی
9 دگر هرگز نشان او ندیدم که شد در بی نشانی پادشاهی
10 اگر عطار با او هم برفتی نیرزیدش عالم برگ کاهی