نگاری مست لایعقل چو ماهی از عطار نیشابوری غزل شماره 836

عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

نگاری مست لایعقل چو ماهی

1 نگاری مست لایعقل چو ماهی درآمد از در مسجد پگاهی

2 سیه زلف و سیه چشم و سیه دل سیه گر بود و پوشیده سیاهی

3 ز هر مویی که اندر زلف او بود فرو می‌ریخت کفری و گناهی

4 درآمد پیش پیر ما به زانو بدو گفت ای اسیر آب و جاهی

5 فسردی همچو یخ از زهد کردن بسوز آخر چو آتش گاهگاهی

6 چو پیر ما بدید او را برآورد ز جان آتشین چون آتش آهی

7 ز راه افتاد و روی آورد در کفر نه رویی ماند در دین و نه راهی

8 به تاریکی زلف او فرو ریخت به دست آورد از آب خضر چاهی

9 دگر هرگز نشان او ندیدم که شد در بی نشانی پادشاهی

10 اگر عطار با او هم برفتی نیرزیدش عالم برگ کاهی

عکس نوشته
کامنت
comment