1 ندانم تا چه کارم اوفتادست که جانی بی قرارم اوفتادست
2 چنان کاری که آن کس را نیفتاد به یک ساعت هزارم اوفتادست
3 همان آتش که در حلاج افتاد همان در روزگارم اوفتادست
4 دلم را اختیاری مینبینم خلل در اختیارم اوفتادست
1 مفشان سر زلف خویش سرمست دستی بر نه که رفتم از دست
2 دریاب مرا که طاقتم نیست انصاف بده که جای آن هست
3 تا نرگس مست تو بدیدم از نرگس مست تو شدم مست
4 ای ساقی ماهروی برخیز کان آتش تیز توبه بنشست
1 عزم آن دارم که امشب نیم مست پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
2 سر به بازار قلندر در نهم پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
3 تا کی از تزویر باشم خودنمای تا کی از پندار باشم خودپرست
4 پردهٔ پندار میباید درید توبهٔ زهاد میباید شکست
1 دلی کز عشق جانان دردمند است همو داند که قدر عشق چند است
2 دلا گر عاشقی از عشق بگذر که تا مشغول عشقی عشق بند است
3 وگر در عشق از عشقت خبر نیست تو را این عشق عشقی سودمند است
4 هر آن مستی که بشناسد سر از پای ازو دعوی مستی ناپسند است
1 پی آن گیر کاین ره پیش بردست که راه عشق پی بردن نه خردست
2 عدو جان خویش و خصم تن گشت در اول گام هرک این ره سپردست
3 کسی داند فراز و شیب این راه که سرگردانی این راه بردست
4 گهی از چشم خود خون میفشاندست گهی از روی خود خون میستردست
1 زان پیش که بودها نبودست بود تو ز ما جدا نبودست
2 چون بود تو بود بود ما بود کی بود که بود ما نبودست
3 گر بود تو بود بود ما نی موقوف تو بد چرا نبودست
4 ما بر در تو چو خاک بودیم نه آب و نه گل هوا نبودست
1 ره عشاق راهی بیکنار است ازین ره دور اگر جانت به کار است
2 وگر سیری ز جان در باز جان را که یک جان را عوض آنجا هزار است
3 تو هر وقتی که جانی برفشانی هزاران جان نو بر تو نثار است
4 وگر در یک قدم صد جان دهندت نثارش کن که جانها بیشمار است
1 آتش عشق تو در جان خوشتر است جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
2 هر که خورد از جام عشقت قطرهای تا قیامت مست و حیران خوشتر است
3 تا تو پیدا آمدی پنهان شدم زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
4 درد عشق تو که جان میسوزدم گر همه زهر است از جان خوشتر است
1 لعلت از شهد و شکر نیکوتر است رویت از شمس و قمر نیکوتر است
2 خادم زلف تو عنبر لایق است هندوی رویت بصر نیکوتر است
3 حلقههای زلف سرگردانت را سر ز پا و پا ز سر نیکوتر است
4 از مفرحها دل بیمار را از لب تو گلشکر نیکوتر است
1 آن دهان نیست که تنگ شکر است وان میان نیست که مویی دگر است
2 زان تنم شد چو میانت باریک کز دهان تو دلم تنگتر است
3 به دهان و به میانت ماند چشم سوزن که به دو رشته در است
4 هر که مویی ز میان و ز دهانت خبری باز دهد بیخبر است