1 تا دل ز کمال تو نشان یافت جان عشق تو در میان جان یافت
2 پروانهٔ شمع عشق شد جان چون سوخته شد ز تو نشان یافت
3 جان بود نگین عشق و مهرت چون نقش نگین در آن میان یافت
4 جان بارگه تورا طلب کرد در مغز جهان لامکان یافت
1 ندانم تا چه کارم اوفتادست که جانی بی قرارم اوفتادست
2 چنان کاری که آن کس را نیفتاد به یک ساعت هزارم اوفتادست
3 همان آتش که در حلاج افتاد همان در روزگارم اوفتادست
4 دلم را اختیاری مینبینم خلل در اختیارم اوفتادست
1 در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست وین واقعه را همچو فلک پای و سری نیست
2 عقلم که جهان زیر و زبر کرد به فکرت بی خویش از آن شد که ز خویشش خبری نیست
3 جان سوخته زان شد که از آنها که برفتند بسیار اثر جست و ز یک تن اثری نیست
4 دل بر سر ره ماند که میدید که هستش مشکل سفری پیش که چون هر سفری نیست
1 پی آن گیر کاین ره پیش بردست که راه عشق پی بردن نه خردست
2 عدو جان خویش و خصم تن گشت در اول گام هرک این ره سپردست
3 کسی داند فراز و شیب این راه که سرگردانی این راه بردست
4 گهی از چشم خود خون میفشاندست گهی از روی خود خون میستردست
1 ای به وصفت گمشده هرجان که هست جان تنها نه خرد چندان که هست
2 وی کمال آفتاب روی تو تا ابد فارغ ز هر نقصان که هست
3 گر سکندر چشمهٔ حیوان نیافت نیست عیب چشمهٔ حیوان که هست
4 کور مادرزاد آید کل خلق در بر آن حسن جاویدان که هست
1 دوش ناگه آمد و در جان نشست خانه ویران کرد و در پیشان نشست
2 عالمی بر منظر معمور بود او چرا در خانهٔ ویران نشست
3 گنج در جای خراب اولیتر است گنج بود او در خرابی زان نشست
4 هیچ یوسف دیدهای کز تخت و تاج چون دلش بگرفت در زندان نشست
1 روی تو شمع آفتاب بس است موی تو عطر مشک ناب بس است
2 چند پیکار آفتاب کشم قبلهٔ رویت آفتاب بس است
3 روی چون روز در نقاب مپوش زلف شبرنگ تو نقاب بس است
4 به خطا گر کشیدمت سر زلف چین ابروی تو جواب بس است
1 مرا در عشق او کاری فتادست که هر مویی به تیماری فتادست
2 اگر گویم که میداند که در عشق چگونه مشکلم کاری فتادست
3 مرا گوید اگر دانی وگرنه چنین در عشق بسیاری فتادست
4 اگر گویم همه غمها به یک بار نصیب جان غمخواری فتادست
1 حسن تو رونق جهان بشکست عشق روی تو پشت جان بشکست
2 هر سپاهی که عقل میآراست غمزهٔ تو به یک زمان بشکست
3 ناوکانداز آسمان چو بدید طاق ابروی تو کمان بشکست
4 عکس ماهت به آفتاب رسید منصب آفتاب از آن بشکست
1 ای دلم مست چشمهٔ نوشت در خطم از خط سیه پوشت
2 باد سرسبزی خطت که به لطف سر برون زد ز چشمهٔ نوشت
3 حلقه در گوش کرد خلق را حلقهٔ زلف بر بناگوشت
4 همچو من صد هزار سرگشته حلقه در گوش حلقهٔ گوشت