1 قبلهٔ ذرات عالم روی توست کعبهٔ اولاد آدم کوی توست
2 میل خلق هر دو عالم تا ابد گر شناسند و اگر نی سوی توست
3 چون به جز تو دوست نتوان داشتن دوستی دیگران بر بوی توست
4 هر پریشانی که در هر دو جهان هست و خواهد بود از یک موی توست
1 آنکه چندین نقش ازو برخاسته است یارب او در پرده چون آراسته است
2 چون ز پرده دم به دم می تافته است هر دو عالم دم به دم میکاسته است
3 چون شود یک ره ز پرده آشکار تو یقین دان کان قیامت خاسته است
4 محو گردد در قیامت زان جمال هر که نقشی در جهان پیراسته است
1 بیا که قبلهٔ ما گوشهٔ خرابات است بیار باده که عاشق نه مرد طامات است
2 پیالهایدو به من ده که صبح پرده درید پیادهایدو فرو کن که وقت شهمات است
3 در آن مقام که دلهای عاشقان خون شد چه جای دردفروشان دیر آفات است
4 کسی که دیرنشین مغانست پیوسته چه مرد دین و چه شایستهٔ عبادات است
1 ندای غیب به جان تو میرسد پیوست که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست
2 هزار بادیه در پیش بیش داری تو تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست
3 جهان پلی است بدان سوی جه که هر ساعت پدید آید ازین پل هزار جای شکست
4 به پل برون نشود با چنین پلی کارت برو بجه ز چنین پل که نیست جای نشست
1 لعل گلرنگت شکربار آمدست قسم من زان گل همه خار آمدست
2 گو لبت بر من جهان بفروش ازانک صد جهان جانش خریدار آمدست
3 پاره دل زانم که در دل دوختن نرگس تو پارهای کار آمدست
4 دل نمیبینم مگر چون هر دلی در خم زلفت گرفتار آمدست
1 چون کنم معشوق عیار آمدست دشنه در کف سوی بازار آمدست
2 دشنهٔ او تشنهٔ خون دل است لاجرم خونریز و خونخوار آمدست
3 همچنان کان پسته میریزد شکر همچنان آن دشنه خونبار آمدست
4 هست ترک و من به جان هندوی او لاجرم با تیغ در کار آمدست
1 تا که عشق تو حاصل افتادست کار ما سخت مشکل افتادست
2 آب از دیدهها از آن باریم کاتش عشق در دل افتادست
3 در ازل پیش از آفرینش جسم جان به عشق تو مایل افتادست
4 جان نه تنهاست عاشق رویت پای دل نیز در گل افتادست
1 این گره کز تو بر دل افتادست کی گشاید که مشکل افتادست
2 ناگشاده هنوز یک گرهم صد گره نیز حاصل افتادست
3 چون نهد گام آنکه هر روزیش سیصد و شصت منزل افتادست
4 چون رود راه آنکه هر میلش ینزلالله مقابل افتادست
1 مرا در عشق او کاری فتادست که هر مویی به تیماری فتادست
2 اگر گویم که میداند که در عشق چگونه مشکلم کاری فتادست
3 مرا گوید اگر دانی وگرنه چنین در عشق بسیاری فتادست
4 اگر گویم همه غمها به یک بار نصیب جان غمخواری فتادست