1 چون ز مرغ سحر فغان برخاست ناله از طاق آسمان برخاست
2 صبح چون دردمید از پس کوه آتشی از همه جهان برخاست
3 عنبر شب چو سوخت زآتش صبح بوی عنبر ز گلستان برخاست
4 سپر آفتاب تیغ کشید قلم عافیت ز جان برخاست
1 بار دگر شور آورید این پیر درد آشام ما صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما
2 چون راست کاندر کار شد وز کعبه در خمار شد در کفر خود دین دار شد بیزار شد ز اسلام ما
3 پس گفت تا کی زین هوس ماییم و درد یک نفس دایم یکی گوییم وبس تا شد دو عالم رام ما
4 بس کم زنی استاد شد بی خانه و بنیاد شد از نام و ننگ آزاد شد نیک است این بدنام ما
1 طرقوا یا عاشقان کین منزل جانان ماست زانچه وصل و هجر او هم درد و هم درمان ماست
2 راه ده ما را اگر چه مفلسان حضرتیم آیت قل یا عبادی آمده در شان ماست
3 نیستم اینجا مقیم ای دوستان بر رهگذر یک دو روزه روح غیبی آمده مهمان ماست
4 عزم ره داریم نتوان بیش از این کردن درنگ زانکه جلاد اجل در انتظار جان ماست
1 تا کی از صومعه خمار کجاست خرقه بفکندم زنار کجاست
2 سیرم از زرق فروشی و نفاق عاشقی محرم اسرار کجاست
3 چون من از بادهٔ غفلت مستم آن بت دلبر هشیار کجاست
4 همه کس طالب یارند ولیک مفلسی مست پدیدار کجاست
1 بعدجوی از نفس سگ گر قرب جان میبایدت ترک کن این چاه و زندان گر جهان میبایدت
2 باز عرشی گر سر جبریل داری پر برآر ورنه در گلخن نشین گر استخوان میبایدت
3 نفس را چون جعفر طیار برکن بال و پر گر به بالا پر و بال مرغ جان میبایدت
4 در جهان قدس اگر داری سبک روحی طمع بر جهان جسم دایم سر گران میبایدت
1 در دلم تا برق عشق او بجست رونق بازار زهد من شکست
2 چون مرا میدید دل برخاسته دل ز من بربود و درجانم نشست
3 خنجر خونریز او خونم بریخت ناوک سر تیز او جانم بخست
4 آتش عشقش ز غیرت بر دلم تاختن آورد همچون شیر مست
1 تا عشق تودر میان جان است جان بر همه چیز کامران است
2 یارب چه کسی که در دو عالم کس قیمت عشق تو ندانست
3 عشقت به همه جهان دریغ است زان است که از جهان نهان است
4 اندوه تو کوه بیقرار است سودای تو بحر بی کران است
1 کم شدن در کم شدن دین من است نیستی در هستی آیین من است
2 حال من خود در نمیآید به نطق شرح حالم اشک خونین من است
3 کار من با خلق آمد پشت و روی کافرین خلق نفرین من است
4 تا پیاده میروم در کوی دوست سبز خنگ چرخ در زین من است
1 در عشق قرار بیقراری است بدنامی عشق نامداری است
2 چون نیست شمار عشق پیدا مشمر که شمار بیشماری است
3 در عشق ز اختیار بگذار عاشق بودن نه اختیاری است
4 گر دل داری تو را سزد عشق ورنه همه زهد و سوگواری است
1 دل کمال از لعل میگون تو یافت جان حیات از نطق موزون تو یافت
2 گر ز چشمت خستهای آمد به تیر زنده شد چون در مکنون تو یافت
3 تا فسونت کرد چشم ساحرت جامه پر کژدم ز افسون تو یافت
4 سختتر از سنگ نتوان آمدن لعل بین یعنی دلش خون تو یافت