1 گفتم اندر محنت و خواری مرا چون ببینی نیز نگذاری مرا
2 بعد از آن معلوم من شد کان حدیث دست ندهد جز به دشواری مرا
3 از می عشقت چنان مستم که نیست تا قیامت روی هشیاری مرا
4 گر به غارت میبری دل باکنیست دل تو را باد و جگرخواری مرا
1 سوختی جانم چه میسازی مرا بر سر افتادم چه میتازی مرا
2 در رهت افتادهام بر بوی آنک بوک بر گیری و بنوازی مرا
3 لیک میترسم که هرگز تا ابد بر نخیزم گر بیندازی مرا
4 بندهٔ بیچاره گر میبایدت آمدم تا چارهای سازی مرا
1 ای شکر خوشهچین گفتارت سرو آزاد کرد رفتارت
2 بس که طوطی جان بزد پر و بال ز اشتیاق لب شکر بارت
3 خار در پای گل شکست هزار ز آرزوی رخ چو گلنارت
4 هر شبی با هزار دیده سپهر مانده در انتظار دیدارت
1 در دلم افتاد آتش ساقیا ساقیا آخر کجائی هین بیا
2 هین بیا کز آرزوی روی تو بر سر آتش بماندم ساقیا
3 بر گیاه نفس بند آب حیات چند دارم نفس را همچون گیا
4 چون سگ نفسم نمکساری بیافت پاک شد تا همچو جان شد پر ضیا
1 عقل مست لعل جان افزای توست دل غلام نرگس رعنای توست
2 نیکویی را در همه روی زمین گر قبایی هست بر بالای توست
3 چون کسی را نیست حسن روی تو سیر مهر و مه به حسن رای توست
4 نور ذره ذره بخش هر دو کون آفتاب طلعت زیبای توست
1 چون به اصل اصل در پیوسته بیتو جان توست پس تویی بیتو که از تو آن تویی پنهان توست
2 این تویی جزوی به نفس و آن تویی کلی به دل لیک تو نه این نه آنی بلکه هر دو آن توست
3 تو درین و تو در آن تو کی رسی هرگز به تو زانکه اصل تو برون از نفس توست و جان توست
4 بود تو اینجا حجاب افتاد و نابودت حجاب بود و نابودت چه خواهی کرد چون نقصان توست
1 روز و شب چون غافلی از روز و شب کی کنی از سر روز و شب طرب
2 روی او چون پرتو افکند اینت روز زلف او چون سایه انداخت اینت شب
3 گه کند این پرتو آن سایه نهان گه کند این سایه آن پرتو طلب
4 صد هزاران محو در اثبات هست صد هزار اثبات در محو ای عجب
1 گر سیر نشد تو را دل از ما یک لحظه مباش غافل از ما
2 در آتش دل بسر همی گرد مانندهٔ مرغ بسمل از ما
3 تر میگردان به خون دیده هر روز هزار منزل از ما
4 چون ابر بهار میگری زار تا خاک ز خون کنی گل از ما
1 اینت گم گشته دهانی که توراست وینت نابوده میانی که توراست
2 از دو چشم تو جهان پرشور است اینت شوریده جهانی که توراست
3 جادوان را به سخن خشک کنی خه زهی چربزبانی که توراست
4 آخر این ناز تو هم در گذرد چند مانده است زمانی که توراست
1 لعل گلرنگت شکربار آمدست قسم من زان گل همه خار آمدست
2 گو لبت بر من جهان بفروش ازانک صد جهان جانش خریدار آمدست
3 پاره دل زانم که در دل دوختن نرگس تو پارهای کار آمدست
4 دل نمیبینم مگر چون هر دلی در خم زلفت گرفتار آمدست