1 ای عجب دردی است دل را بس عجب مانده در اندیشهٔ آن روز و شب
2 اوفتاده در رهی بی پای و سر همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
3 چند باشم آخر اندر راه عشق در میان خاک و خون در تاب و تب
4 پرده برگیرند از پیشان کار هر که دارند از نسیم او نسب
1 روز و شب چون غافلی از روز و شب کی کنی از سر روز و شب طرب
2 روی او چون پرتو افکند اینت روز زلف او چون سایه انداخت اینت شب
3 گه کند این پرتو آن سایه نهان گه کند این سایه آن پرتو طلب
4 صد هزاران محو در اثبات هست صد هزار اثبات در محو ای عجب
1 برقع از ماه برانداز امشب ابرش حسن برون تاز امشب
2 دیده بر راه نهادم همه روز تا درآیی تو به اعزاز امشب
3 من و تو هر دو تمامیم بهم هیچکس را مده آواز امشب
4 کارم انجام نگیرد که چو دوش سرکشی میکنی آغاز امشب
1 چه شاهدی است که با ماست در میان امشب که روشن است ز رویش همه جهان امشب
2 نه شمع راست شعاعی، نه ماه را تابی نه زهره راست فروغی در آسمان امشب
3 میان مجلس ما صورتی همی تابد که آفتاب شد از شرم او نهان امشب
4 بسی سعادت از این شب پدید خواهد شد که هست مشتری و زهره را قران امشب
1 سحرگاهی شدم سوی خرابات که رندان را کنم دعوت به طامات
2 عصا اندر کف و سجاده بر دوش که هستم زاهدی صاحب کرامات
3 خراباتی مرا گفتا که ای شیخ بگو تا خود چه کار است از مهمات
4 بدو گفتم که کارم توبهٔ توست اگر توبه کنی یابی مراعات
1 تا درین زندان فانی زندگانی باشدت کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت
2 این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان این جهانت گر نباشد آن جهانی باشدت
3 کام و ناکام این زمان در کام خود درهم شکن تا به کام خویش فردا کامرانی باشدت
4 روزکی چندی چو مردان صبر کن در رنج و غم تا که بعداز رنج گنج شایگانی باشدت
1 زهی ماه در مهر سرو بلندت شکر در گدازش ز تشویر قندت
2 جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم چو بگذشت بادی به مشکین کمندت
3 سر زلف پر بند تو تا بدیدم به یک دم شدم عاشق بند بندت
4 گزند تو را قدر و قیمت که داند بیا تا به جانم رسانی گزندت
1 دم مزن گر همدمی میبایدت خسته شو گر مرهمی میبایدت
2 تا در اثباتی تو بس نامحرمی محو شو گر محرمی میبایدت
3 همچو غواصان دم اندر سینه کش گر چو دریا همدمی میبایدت
4 از عبادت غم کشی و صد شفیع پیشوای هر غمی میبایدت
1 بعدجوی از نفس سگ گر قرب جان میبایدت ترک کن این چاه و زندان گر جهان میبایدت
2 باز عرشی گر سر جبریل داری پر برآر ورنه در گلخن نشین گر استخوان میبایدت
3 نفس را چون جعفر طیار برکن بال و پر گر به بالا پر و بال مرغ جان میبایدت
4 در جهان قدس اگر داری سبک روحی طمع بر جهان جسم دایم سر گران میبایدت
1 ای شکر خوشهچین گفتارت سرو آزاد کرد رفتارت
2 بس که طوطی جان بزد پر و بال ز اشتیاق لب شکر بارت
3 خار در پای گل شکست هزار ز آرزوی رخ چو گلنارت
4 هر شبی با هزار دیده سپهر مانده در انتظار دیدارت