1 ما به عهد حسن تو ترک دل و جان گفتهایم با رخ و زلف تو شرح کفر و ایمان گفتهایم
2 یاد زلفت کردهایم و نام زلفت بردهایم هم پریشان گشتهایم و هم پریشان گفتهایم
3 تا تو جان از بس لطیفی در نیابد کس تو را ما تو را از استعارت در سخن جان گفتهایم
4 همچو من در عشقت ای جان ترک جانها گفتهاند تا به جانبازان عالم وصف جانان گفتهایم
1 ما بار دگر گوشهٔ خمار گرفتیم دادیم دل از دست و پی یار گرفتیم
2 دعوی دو کون از دل خود دور فکندیم پس در ره جانان پی اسرار گرفتیم
3 از هر دو جهان مهر یکی را بگزیدیم و از آرزوی او کم اغیار گرفتیم
4 گفتند خودی تو درین راه حجاب است ترک خودی خویش به یکبار گرفتیم
1 دل ز عشقت بی خبر شد چون کنم مرغ جان بی بال و پر شد چون کنم
2 عشق تو در پرده میکردم نهان چون سرشکم پردهدر شد چون کنم
3 مدتی رازی که پنهان داشتم در همه عالم سمر شد چون کنم
4 یک نظر بر تو فکندم جان و دل در سر آن یک نظر شد چون کنم
1 چو دریا شور در جانم میفکن ز سودا در بیابانم میفکن
2 چو پر پشهٔ وصلت ندیدم به پای پیل هجرانم میفکن
3 به دست خویش در پای خودم کش به دست و پای دورانم میفکن
4 به دشواری به دست آید چو من کس چنین از دست آسانم میفکن
1 چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم بی خبر عمر به سر میبرم و دم نزنم
2 نا پدیدار شود در بر من هر دو جهان گر پدیدار شود یک سر مو زانچه منم
3 مشکل این است که از خویشتنم نیست خبر مگر این مشکل از آن است که بی خویشتنم
4 قرب سی سال ز خود خاک همی دادم باد تا به جان راه برم راه ببردم به تنم
1 هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم تو زیبا نهادیم
2 سر مویی ز زلف خود نمودیم جهان را در بسی غوغا نهادیم
3 چو آدم را فرستادیم بیرون جمال خویش بر صحرا نهادیم
4 جمال ما ببین کین راز پنهان اگر چشمت بود پیدا نهادیم
1 دست می ندهد که بی تو دم زنم بی تو دستی شاد چون برهم زنم
2 کو مرا در درد عشقش همدمی تا دم درد تو با همدم زنم
3 نی که بی تو دم نیارم زد از آنک گر زنم دم بی تو نامحرم زنم
4 از غم من چون تو خوشدل میشوی خوش نباشد گر نفس بی غم زنم
1 ما درد فروش هر خراباتیم نه عشوه فروش هر کراماتیم
2 انگشتزنان کوی معشوقیم وانگشتنمای اهل طاماتیم
3 حیلتگر و مهره دزد و اوباشیم دردیکش و کمزن خراباتیم
4 در شیوهٔ کفر پیر و استادیم در شیوهٔ دین خر خرافاتیم
1 ما ننگ وجود روزگاریم عمری به نفاق میگذاریم
2 محنتزدگان پر غروریم شوریدهدلان بیقراریم
3 در مصطبه عور پاکبازیم در میکده رند درد خواریم
4 جان باختگان راه عشقیم دلسوختگان سوکواریم
1 این دل پر درد را چندان که درمان میکنم گوییا یک درد را بر خود دو چندان میکنم
2 بلعجب دردی است درد عشق جانان کاندرو دردم افزون میشود چندان که درمان میکنم
3 چند گویی توبه کن از عشق و زین ره باز گرد چون توانم توبه چون این کار از جان میکنم
4 از میان جان نگیرد عشق او هرگز کنار کز میان جان هوای روی جانان میکنم