بنوبهار از عسجدی مروزی اشعار باقیمانده 36
1. بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
...
1. بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
...
1. کهی بلند و بر او قلعه ای نهاده بلند
بلندهای جهان زیر و، او ز جمله زبر
...
1. کهی چون طور سینا بود ازو آویخته ثعبان
ز پشت او درخشنده کف موسی پیغمبر
...
1. اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر
...
1. قوی قلعه او که خاکش به پاکی
چو قلعی ولیکن از او عاجز آذر
...
1. دوستانم همه ماننده وسنی شده اند
همه ز آنست که با من نه درم ماند و نه زر
...
1. شاه ابوالقاسم بن ناصر دین
آن نبردی ملک نبرده سوار
...
1. زمین ز راغنک و راه درازش
همه سنگلاخ و همه شوره یکسر
...
1. بیکی تیر همی فاش کند راز حصار
ور بر او کرده همی قیر بود رازیجر
...
1. گر خنچه کند (عذرا) بر بامچه لم
بس تیز دهد خازنه اش از ره کس طر
...
1. چون شاه بگیرد بکف اندر شمشیر
از بیم بیفکند ز کفها شم شیر
...
1. باران قطره قطره همی بارم ابروار
هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
...