1 شاه ابوالقاسم بن ناصر دین آن نبردی ملک نبرده سوار
1 چرا نه مردم عاقل چنان بود که بعمر چو درد سر کندش مردمان دژم گردند
2 چنان چه باید بودن که گر سرش ببری بسر بریدن او دوستان خرم گردند
1 کهی چون طور سینا بود ازو آویخته ثعبان ز پشت او درخشنده کف موسی پیغمبر
2 به پشت ژندهپیلان برنشسته ناوکاندازان چو عفریتان آتشبار بر کوه گران پیکر
1 کهی بلند و بر او قلعه ای نهاده بلند بلندهای جهان زیر و، او ز جمله زبر
2 باستواری زر بخیل در دل خاک بپایداری نام سخی میان بشر