ای گشته خجل از عسجدی مروزی اشعار باقیمانده 13
1. ای گشته خجل آبحیات از دهنت
سرو از قد و ماه از رخ و سیم از ذقنت
...
1. ای گشته خجل آبحیات از دهنت
سرو از قد و ماه از رخ و سیم از ذقنت
...
1. ز بس خونها که می ریزی به غمزه
شمار کشتگان ناید به یادت
...
1. جغد که با باز و با کلنگان پرد
بشکندش پر و مرز گردد لت لت
...
1. شادی و بقا بادت و زین بیش نگویم
کاین قافیه تنگ، مرا نیک بپیخست
...
1. همچون رطب اندام و چو روغنش سرین
همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست
...
1. حلقوم جوالقی چو ساق موزه است
و آن معده کافرش چو خم غوزه است
...
1. جوان شد حکیم ما، جوانمرد و دل فراخ
یکی پیرزن خرید، بیکمشت سیم ماخ
...
1. گفتم میان گشائی، گفتا که هیچ نایم
زد دست بر کمربند، بگسست او پرنداخ
...
1. جان مرا غمت هدف حادثات کرد
تا عشق سوی من نظر التفات کرد
...
1. چرا نه مردم عاقل چنان بود که بعمر
چو درد سر کندش مردمان دژم گردند
...
1. چه سود کند، که آتش عشقش
دود از دل و جان من برانگیزد
...
1. زهی بزرگ عطائی که در مضیق نیاز
امل پناه بدان دست درفشان آورد
...