1 قوی قلعه او که خاکش به پاکی چو قلعی ولیکن از او عاجز آذر
2 پر از زرکانی و تیغ یمانی پر از شیر جنگی و ببر دلاور
3 ز ماهی فروترش بنیاد لیکن گذشته سربارش از چرخ اخضر
4 شده سد یأجوج خوار از بروجش ز دیوار او دیو حیران و مضطر
1 دوستانم همه ماننده وسنی شده اند همه ز آنست که با من نه درم ماند و نه زر
1 شاه ابوالقاسم بن ناصر دین آن نبردی ملک نبرده سوار
1 زمین ز راغنک و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر
1 بیکی تیر همی فاش کند راز حصار ور بر او کرده همی قیر بود رازیجر
2 بیکی تیر همی فاش کند راز حصار ور بروه کرده بود قیر بجای گل راز
1 گر خنچه کند (عذرا) بر بامچه لم بس تیز دهد خازنه اش از ره کس طر
1 چون شاه بگیرد بکف اندر شمشیر از بیم بیفکند ز کفها شم شیر
2 یارب که بمردی و تهور مثلش در معرکه با تیغ گزارد شم شیر
1 باران قطره قطره همی بارم ابروار هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار
2 ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار
3 یاری که ذره ذره نماید همی نظر هجرانش باره باره بمن برنهاد بار
4 ز آن ذره ذره، ذره بدل آیدم چو کوه ز آن باره باره، باره بچشم آیدم غبار
1 نبود با او هرگز مرا، مراد دو چیز یکی ز عمر نشاط و یکی ز شادی نیز
1 اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز
2 من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت برابر دل من بترکید چشم نیاز