1 ما در غم خویش غمگسار خویشیم محنت زدگان روزگار خویشیم
2 سرگشته و شوریده کار خویشیم صیاد نه ایم و هم شکار خویشیم
1 اگر نسبتم نیست یا هست حرم اگر نعمتم نیست یا هست رادم
1 کسیکه او کند از کان که به میتین سیم مکن بر او بر بخشایش و مباش رحیم
1 انجیر کش از شاخ بستدی تو وصفش تو بیک بیت بشنو از من
2 چون برگ گل زرد خرد کرده سربسته و کرده میان پر ارزن
1 آن جسم پیاله بین بجان آبستن همچون سمنی بارغوان آبستن
2 نی نی غلطم پیاله از غایت لطف آبیست به آتش روان آبستن
1 در جسم پیاله جان روانست روان در روح بجسم آن روانست روان
2 در آب فسرده آتش سیال است در درج بلور لعل کانست روان
1 مها از روی خوبی شب برافکن فغان و ناله در هر کشور افکن
2 کمند زلف دست افزار بگشای سر گردنکشان در پا درافکن
3 هلاک جان هر بیچاره ای را مسلسل جعد مشکین در برافکن
4 ز لب عناب را خون در دل انداز ز پسته شوری اندر شکر افکن
1 بفروز و بسوز پیش خویش امشب چندان که توان ز عود و از چندن
2 ز آن آتش کز بلندی بالا مر ابر بلند را کند روزن
3 وز ابر چو سر برون زند نورش چون ماه بر آسمان زند خرمن
4 ماند تن او به بسدین ابری وز قطره چکان چو ذره گون ارزن
1 کردم تهی دو دیده بر او من چنانک رسم تا شد ز اشکم آن ز می خشک چون لژن
2 من کرده پیش جوزا، وز پس نبات نعش اینهم چو باد بیزن و آنهم چو با بزن
1 من پیرم و فالج شده ام اینک بنگر تا نولم گژ بینی و کفته شده دندان