ز آن در مثل از عسجدی مروزی اشعار باقیمانده 84
1. ز آن در مثل گذشت که شطرنجیان زنند
شاهان بیهده چو کلیدان بی کده
1. ز آن در مثل گذشت که شطرنجیان زنند
شاهان بیهده چو کلیدان بی کده
1. ستبره بدند عاشقان بساق و میان
بلای گیسوی دوشیزگان به بش دیزه؟
1. گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش
با ریش شوم تر ببر ما هر آینه
1. هجا کردست پنهان شاعران را
(قریع) آن کور ملعون چشم گشته
1. کلکش چو مرغکی است دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر دو زبان است و تن یکی
1. تا روم ز هند لاجرم شاها
گیتی همه زیر باج وسا کردی
1. هم ساده گلی، هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ، چکیده نمکی
1. یکی اژدهای دمنده چو بادی
یکی در نخیزی خزنده چو ماری
1. جلب کشی و همه خان و مانت پر جلب است
بدی جلب کش و کرده بکودکی جلبی
1. گفتم همی چه گوئی ای هیز گلخنی
گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی
1. چو آمد گه زادن زن فراز
بکشکینه گرمش آمد نیاز
1. چو کودک سر فرود آرد به حجره بر سر حمدان
چنان گردد که پندارم سمار و غست یا جله