1 ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژ خوران وین عجب نیست که تازند سوی ژاژ خران
1 همی دوم بجهان اندر، از پی روزی دو پای پر شغه و مانده، با دل بریان
1 بستی قصب اندر سر، ای دوست بمشتی زر سه بوسه بده ما را، ای دوست بدستاران
1 گر بدی آنکس که زی توام بفکندی خویشتن اندر نهادمی بفلاخن
1 من زارتر گریم همانا که او خاموش گرید زار و من با پجن
1 درم در کف تو بنزع اندرست شهادت از آن دارد اندر دهن
1 خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان
2 تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان
1 خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان
2 فرود آرد سپاهت را به گرد کشور عاصی برآرد گرد از آن کشور بسوی گنبد گردان
3 برانگیزد ز شادروان سپاه پادشاهی را نشاند یک غلامت را بر آن شاهانه شادروان
4 همه گردان فیل افکن همه مردان شیر اوژن همه چون رستم و بهمن همه چون طوس و چون دستان
1 ساقی بآبگینه بغداد در فکند یاقوت رنگ باده خوشخوار مشکبو
2 گویی که پیش عاشق، معشوق مهربانش بگریست، اوفتاد برخسارش اشگ او
3 از دل برآورید دم سرد و آه گرم بفسُرد آب دیده و بگداخت رنگِ رو
1 همان کز سگی زاهدی دیدمی همی بینم از خواجه خلم و خدو