1 با خلق اگر غرض نباشد سخنت بوی نفس جان وزد از دم زدنت
2 از نقش غرض بشوی دل کان عرضست تا جوهر جان شود سراپای تنت
1 جان یک نفس است و عمر مرغ قفس است بیهوده نفس مزن چو عمرت هوس است
2 جوکی نزد نفس پی عمر دراز دریاب سخن که عمر پای نفس است
1 چشم بد کس بچشم مستت نرسد آفت بدو لعل می پرستت نرسد
2 سر تا قدم تو بر مراد دل ماست ای نخل مراد ما شکست نرسد
1 با ظلمت مرگ برق جان را چه ثبات بس غره مشو چو کزو از آب حیات
2 کاین کوزه عمر بشکند آخر کار وین آب حیات گم شود در ظلمات
1 با صاحب حسن دیده حس باشد قطع نظرش ز اهل مجلس باشد
2 تا از گل رخ بنفشه اش بر ندمد چشمش بزمین چو چشم نرگس باشد
1 صید حرم دل همگی نور و صفاست هر فتنه که هست از سگ نفس هواست
2 نفس است سگی که پنجه با شیر کند شیری که سگ نفس کشد شیر خداست
1 در راه حق انبیا چو انجم گشتند یعنی همه رهنمای مردم گشتند
2 خورشید عرب چو سر زد از مشرق غیب ایشان همه در ظهور او گم گشتند
1 مفتاح در گنج جهان نادعلی است معراج دل موحدان یاد علی است
2 وقف است امامت دو عالم به نبی من بعد نبی علی و اولاد علی است
1 گردون طبق از بلندی همت بست شد خاک زبون پستی از همت پست
2 پستی و بلندی همه از همت ماست وابسته به همت است هر چیز که هست
1 گر نیست کلید بخت در پنجه ما وان گل نشود بپرسشی رنجه ما
2 خوش باش که آخر از پس پرده غیب صبحی بدمد که بشکفد غنچه ما