آن خواجه که خانه را بکهگل از اهلی شیرازی رباعی 325
1. آن خواجه که خانه را بکهگل اندود
کهگل بسرا ماند و او خود فرسود
1. آن خواجه که خانه را بکهگل اندود
کهگل بسرا ماند و او خود فرسود
1. هر چند که خصم کینه ور میباشد
وز عالم مهر بی خبر میباشد
1. گردون که همیشه خاطر آزار بود
گر لطف کند هم نه بهنجار بود
1. گلزار جهان که غیر خارش نبود
امید گلی ز نوبهارش نبود
1. پیری که ز خستگی تنش تاب خورد
سودش ندهد اگر چه جلاب خورد
1. گردون تن ما چه خانه جان میکرد
از بهر چه ساخت چونکه ویران میکرد
1. هر چیز که نوبهار و نوبر باشد
چون پیر شود ضعیف و لاغر باشد
1. بیگانه وشی که دیر دیرش بینند
به زانکه بدوستی دلیرش بینند
1. تا کار بخلقت نفتد یار تو اند
چون کار فتد دشمن خونخوار تواند
1. فریاد که عمر رفت و حرمان بفزود
سرمایه جان زیان شد اندر غم سود
1. نقش سخنم بنقش نقاش بود
جان است ولی نهان ز اوباش بود
1. من نقد درستم نه مس روی اندود
وین نقد گر امتحان کنی دارد سود