گر رخش هوای دل اسیرت نبود از اهلی شیرازی رباعی 313
1. گر رخش هوای دل اسیرت نبود
افتی بچهی که در ضمیرت نبود
1. گر رخش هوای دل اسیرت نبود
افتی بچهی که در ضمیرت نبود
1. در روی جوانان نظری میباید
اما نظری و گذری میباید
1. شهوت نهلی که چون شرابت ببرد
برتاب عنان و گرنه تابت ببرد
1. کس در پی آزار دل افکار مباد
وز محنت شهوت دل کس زار مباد
1. آدم که بعشق محرم یار بود
در احسن تقویم سزاوار بود
1. عاشق که همیشه وصل یارش باشد
از وصل ببوسه انتظارش باشد
1. خوش گفت پدر مرا کسی مرد بود
کز زن گذرد فرد و جهان گرد بود
1. آنانکه بخوبی زنان مینازند
با صورت دیوار نظر میبازند
1. دست تو بشاهدان عالم نرسد
ورهم برسد زور وزرت هم نرسد
1. آدم که نتش سرای ویران باشد
تا در نگری خاک پریشان باشد
1. دردا که رسید پیری و داد نوید
کز صفحه عمر شسته شد خط امید
1. این غره عمر عاقبت سلخ شود
گر صاحب عمر خسرو و بلخ شود