گر زلف چو شست او قضا بگشادی از اهلی شیرازی رباعی 624
1. گر زلف چو شست او قضا بگشادی
وین دانه خال بر لبش بنهادی
...
1. گر زلف چو شست او قضا بگشادی
وین دانه خال بر لبش بنهادی
...
1. اهلی تو که با اهل ریا نزدیکی
از پستی خود بحق کجا نزدیکی
...
1. می نوش نه آنچنان که از دست شوی
در پای خسان چون خاک ره پست شوی
...
1. در راه سخن جز به ادب راه مپوی
بیشی بسخن زمهتر از خویش مجوی
...
1. گر با همه کس راست روی پیشه کنی
فردوس چو شیران خدا بیشه کنی
...
1. گر خلق فرشته اند اگر دیو و پری
باید همه را بچشم نیکو نگری
...
1. با یوسف خویش گرگ در پوست تویی
زیرا نه چنان که خاطر اوست تویی
...
1. آنگل که بود به حسن شمع چگلی
سر وی نزند چو او سر از آب و گلی
...
1. خوش گفت به باغ بلبل نغمه سرای
حرفی ز جفای عالم عشوه نمای
...