آن خواجه گرش گاه بخرمن نقتد از اهلی شیرازی رباعی 301
1. آن خواجه گرش گاه بخرمن نقتد
کس را ز کفش جوی بدامن نفتد
1. آن خواجه گرش گاه بخرمن نقتد
کس را ز کفش جوی بدامن نفتد
1. از بخل درین سرا کسی میر نشد
از خوردن بیهوده غم پیر نشد
1. تعظیم خسان به جا و مسکن باشد
گل باش که مسکن تو گلشن باشد
1. سهل است که مرد گوشه یی بگزیند
یا دامن صحبت از جهان برچیند
1. هر بیخردی که نخوتش کار بود
گر شاخ گلست در نظر خار بود
1. آدم ز ادب فرشته اطوار بود
با خلق خدا بخلق در کار بود
1. آنانکه به بند زینت و زیب تنند
خود را بزبان مردمان می فکنند
1. مردم همه جوهری و صاحب نظرند
در دست تو گوهر هنر می نگرند
1. می را که خمار در کمین است چه سود
خیرش بهزار شر قرین است چه سود
1. گر عمر بکار می کنی حیف بود
وین نامه بهر زه طی کنی حیف بود
1. می بادهفروش داد و زر میطلبد
معشوقه نشست و جان و سر میطلبد
1. ای پیر شکسته توبه سست نهاد
تا کی بهوای دل دهی عمر بباد