1 حج یافت کس کزو کس آزار ندید بس کس که ز کعبه غیر دیوار ندید
2 هر کس که صفای معنی از کعبه نیافت غیر از ره دور و رنج بسیار ندید
1 تا دست بود در وفا خواهم زد تا پاست قدم درین بلا خواهم زد
2 من غرقه بحر عشقم و در تن من تا یک نفس است دست و پا خواهم زد
1 تا رهزن خواب در سرایت نبرد بیدار نشین که هوش و تابت نبرد
2 گر ره ببری که ذوق بیداری چیست حقا که دگر ز ذوق خوابت نبرد
1 جان بهر غمست و بیغم امکان نبود هر جان که در او غم نبود جان نبود
2 حیوان صفتست هر کرا نیست غمی هر کس که غمی ندارد انسان نبود
1 ای همچو گهر در صدف سینه ما هر گوهر راز تست گنجینه ما
2 حقا که غرض ز هستی ما نبود جز جلوه حسن تو در آیینه ما
1 خاک قدم تو نافه چین ارزد خاشاک رهت سنبل و نسرین ارزد
2 شیرین سخنی و زیر لب مگویی تلخی که هزار جان شیرین ارزد
1 در نزد حکیم مس هم از جنس طلاست وا مانده بخام طبعی از قدر و بهاست
2 اکسیر چو پخته سازدش زر گردد پس سوز و گداز، کیمیای مس ماست
1 آن غمزده ام که زهر غم نوش منست محنت کش عالم دل مدهوش منست
2 دور از تو ستون خانه غم شده ام بار غم عالم همه بر دوش منست
1 آنگل که غمش ز پادشاهی خوشتر رویش ز صفای صبحگاهی خوشتر
2 هر چند که دلخواه بود عیش جهان دیدار خوشش زهر چه خواهی خوشتر
1 از کسب کمال اگر ملال است ترا کسبی که کنی کمال حال است ترا
2 آموختن کمال کسبی که تراست دریاب که آن کسب کمال است ترا