از بنده هنر ارادت شاه از اهلی شیرازی رباعی 373
1. از بنده هنر ارادت شاه بود
گر دزد دغل کند نه دلخواه بود
1. از بنده هنر ارادت شاه بود
گر دزد دغل کند نه دلخواه بود
1. ظالم بقیامت اعتقادش نبود
بیدار کند که بیم دادش نبود
1. گویم سخنی اگر ترا هوش بود
زن جمله یکیست گر در آغوش بود
1. زن را که بجام عیش دستی باشد
بر شیشه عفتش شکستی باشد
1. فرخنده سعادتی که معبود دهد
آنستکه وصلت بدو مسعود دهد
1. فرزند تو بهتر آنکه خود رو نبود
تا جاهل و خشمناک و بد خو نبود
1. پرسید کسی که آخر آیا چه شود
وین جان بکجا رود تن ما چه شود
1. شیخ است بر آن که کار خود نیک کند
رندست که بد بیند و صد نیک کند
1. شیراز که کس درو هنر نپذیرد
بحریست که ماهیش بخشگی میرد
1. شیراز که گل درو بصد لون بود
مثلش نتوان گفت که در کون بود
1. هر کس که بوقت عقد زن نار خرید
بیچاره بزر خانه برانداز خرید
1. مرغی که ز بند غم گشادش باشد
باید که همه عمر کشادش باشد