1 آن بت که ز فرق تا قدم صنع خداست آن آب حیات و جان لب تشنه ماست
2 سیراب کجا شوم از آن آب حیات یک دیدن سیر خواهم او نیز کجاست
1 ای دانش خود گشته هنر در نظرت وز فخر گذشته است از عرش سیرت
2 گر همسفر عارف سالک گردی جایی برسی که عیب باشد هنرت
1 خاکی که چو گرد گرد درها گردد هیهات که سرمه نظرها گردد
2 سنگ سیهی که زیر پا خاک ره است لعلی بشود که تاج سرها گردد
1 می نوش که آنکه کعبه کردست و کنشت خاک همه را مستی عشق تو سرشت
2 معمور بود بشاهد و باده جهان موعود بود به کوثر و حور بهشت
1 در بحر غم تو عالمی جان دادند وز خون جگر خجلت عمان دادند
2 ابروی تو سرنگون کند کشتی عمر زان مردم دیده دل بطوفان دادند
1 می خور که فلک نقد بقا میدزدد نور از دل و از چهره صفا میدزدد
2 یکدم نبود که نیست در غارت ما سال و مه و روز و شب ز ما میدزدد
1 آنرا که اجل شکست پیمانه عمر وز جور اجل برون شد از خانه عمر
2 گوید بزبان حال اگر فهم کنی کای رند نماز کن بشکرانه عمر
1 وصلت نه بنسبت و به بختی که بداست کادم نشود کسی بدرختی که بداست
2 این شیوه ز باغبان بیاموز که شاخ پیوند کند بهر درختی که بداست
1 صیاد وشی که دام دل مجلس اوست خوش مرغ دلی که آن پری مونس اوست
2 گر برج کبوتران پر از فتنه بود صد فتنه بکنج برج هر نرگس اوست
1 « والتین » به حسن قسم ز معبود غنی است « زیتون » به حسین و این سخن یافتنی است
2 از قدر بلند « طور سینا » ست علی « هذا البلد الامین » رسول مدنی است