آنرا که هنر نباشد و پایه از اهلی شیرازی رباعی 133
1. آنرا که هنر نباشد و پایه بخت
هرگز نشود کسی بزیبایی رخت
1. آنرا که هنر نباشد و پایه بخت
هرگز نشود کسی بزیبایی رخت
1. ای دانش خود گشته هنر در نظرت
وز فخر گذشته است از عرش سیرت
1. در باغ می از نیک و بد مردم مست
چون میوه زهر ناک و شیرین همه هست
1. غیر از ره عیش گر چه دلخواهی نیست
غافل مرو این راه که بی چاهی نیست
1. ای خفته که راه بیخودی پیشه تست
شیطان غرور در رگ و ریشه تست
1. هر تازه خطی که بهر زو با تو یکیست
دیویست بمعنی و بصورت ملکی است
1. شهوت ضررش مگو که حالی پیداست
از شیر ژیان خرد مثالی پیداست
1. وصلت نه بنسبت و به بختی که بداست
کادم نشود کسی بدرختی که بداست
1. آخر ز جهان غرقه بخون باید رفت
وز دایره سپهر دون باید رفت
1. با ظلمت مرگ برق جان را چه ثبات
بس غره مشو چو کزو از آب حیات
1. ای مست فرح که ساغرت هست بدست
غافل نشوی که غفلتت هست بدست
1. برخاست میان بسته دلم چابک و چست
میخواست که کار خود کند جمله درست