1 عشق ار پی زینت و هنر میسوزد « کذا » عشق آنهمه را بیک نظر میسوزد
2 عقل آب روان و در پی سبزه باغ عشق آتش محض خشک و تر میسوزد
1 ای مست حق از می مجازی بگذر وزعشق بتان و عشوه سازی بگذر
2 با مغبچگان عشق و جوانی خوبست چون پیر شدی ز بچه بازی بگذر
1 رسوایی ما ز تنگدستی خیزد مجنون صفتی ز عشق و مستی خیزد
2 صاحب نظران شکسته صورت باشند آرایش تن ز خود پرستی خیزد
1 ایسرو سهی هر که هوای تو کند باید که تحمل جفای تو کند
2 چون آمده یی بر سر بیمار فراق چندان بنشین که جان فدای تو کند
1 تا کی غم دل عاشق بی بخت خورد خواهد ز دلم سگ و صد لخت خورد
2 من رحم بدل کردم و خون ریخت دلم در عشق کسی که سست زد سخت خورد
1 از هر چه در این دایره موجود بود مقصود شناسایی معبود بود
2 مقصود حق از وجود ما معرفتست ور نی ز وجود ما چه مقصود بود
1 آنان که اساس کار بر خلق نهند باید که جواب کس بتندی ندهند
2 خورشید که شمع عالم افروز بود آن لحظه که گرمی کند از وی بجهند
1 فریاد که عمر رفت و حرمان بفزود سرمایه جان زیان شد اندر غم سود
2 بود زا می غفلتم حساب الفرحی آخر که بهوش آمده ام هیچ نبود
1 من نقد درستم نه مس روی اندود وین نقد گر امتحان کنی دارد سود
2 گر بر محکش زنی همانست که هست گر بشکنیش همان درستست که بود
1 یارب گنهم ببخش و عذرم بپذیر درمانده مساز بنده پیر فقیر
2 عمرم همه خوش گذشت و این باقی عمر بر سستی حالم از کرم سخت مگیر