1 هیچ چیزی نیست کاندر قبضه اشراف نیست گر وکالت هم فتد در چنگشان انصاف نیست
2 شاه و دربار و وزارت عز و جاه و ملک و مال هیچ چیزی نیست کاندر قبضه اشراف نیست
3 عاقلان دیوانهام خوانند و چون مجنون مرا از جنون خود، به حکم عقل استنکاف نیست
4 بس که از سرمایهداران، مجلس ما گشته پر اعتبارش هیچ کم از دکه صراف نیست
1 روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ماست
2 آنکه خود سازد و جان بازد و پروا نکند در بر شمع جهانسوز تو پروانه ماست
3 هست جانانه ما شاهد آزادی و بس جان ما در همه جا برخی جانانه ماست
4 شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست راست گر هست از این بار گران شانه ماست
1 مرگ هم در شب هجران به من ارزانی نیست بی تو گر زنده بماندم ز گران جانی نیست
2 مشکل هر کسی آسان شود از مرگ اما مشکل عشق بدین سهلی و آسانی نیست
3 سربسر غافل و پامال شد ایمان از کفر گوئیا در تن ما عرق مسلمانی نیست
4 جز جفاکاری و بی رحمی و مظلوم کشی شیوه و عادت دربار بریتانی نیست
1 قمری چو من مدیح تو سرو چمن نگفت گر گفت مدح سرو چمن همچو من نگفت
2 هر جا روی حکایت شیرین و خسرو است یک تن سخن ز درد دل کوهکن نگفت
3 پروانه از شراره ای از دست رفت لیک با آنکه شمع سوخت سراپا سخن نگفت
4 هر کس که دید لعل چو یاقوت دوست را دیگر سخن ز رنگ عقیق یمن نگفت
1 آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست سرمایه دار دهر چو او بی نیاز نیست
2 گر دیگران تعین ممتاز قائلند ما و مرام خود که در آن امتیاز نیست
3 کوته نشد زبان عدو گر ز ما، چه غم شادیم از آنکه عمر خیانت دراز نیست
4 با مشت باز حمله مکن باز لب ببند گنجشک را تحمل چنگال باز نیست
1 از ره داد ز بیدادگران باید کشت اهل بیدادگر این است و گران باید کشت
2 پرده ملک دریدند چو از پرده دری فاش و بی پرده از این پرده دران باید کشت
3 آنکه خوش پوشد و خوش نوشد و بیکار بود چون خورد حاصل رنج دگران باید کشت
4 آزمودیم وز ابناء بشر جز شر نیست خیرخواهانه از این جانوران باید کشت
1 از دست تو کس همچو من بیسروپا نیست گر هست چو من اینهمه انگشت نما نیست
2 خود عقده خود را ز دل از گریه گشودم دیدم که کسی بهر کسی عقده گشا نیست
3 از صفحه زنگاری افلاک شود محو هر نام که در دفتر ارباب وفا نیست
4 زندان نفس یا قفس دل بودش نام هر سینه که آماجگه تیر بلا نیست
1 کینه دشمن مرا گفتی چرا در سینه نیست؟ بسکه مهر دوست آنجا هست جای کینه نیست!
2 نقد جان را رایگان در راه آزادی دهیم گر به جیب و کیسه ما مفلسان نقدینه نیست
3 گنج عزت کنج عزلت بود آن را دل چو یافت دیگرش از بی نیازی حاجت گنجینه نیست
4 خواستم مثبت شوم باشد اگر کابینه خوب چون بدیدم، دیدم این کابینه آن کابینه نیست
1 روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ماست
2 پیش زور و زر غالب همه تسلیم شدند آنکه تسلیم نشد همت مردانه ماست
3 شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست راست گر هست از این بار گران شانه ماست
4 راه امن است ولیک از اثر ناامنی روز و شب تحت نظرخانه ویرانه ماست
1 آنکه آتش برفروزد آه دل افروز ماست وآنکه عالم را بسوزد ناله جان سوز ماست
2 بر سر ما پا مزن منعم که چندی بعد از این طایر اقبال و دولت مرغ دست آموز ماست
3 نیست جز انگشتری این گنبد فیروز رنگ گردشش آنهم به دست طالع فیروز ماست
4 نام مسکین و غنی روزی که محو و کهنه گشت با تساوی عموم آن روز نو، نوروز ماست