آثار فرخی یزدی

صفحه 6 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 هیچ چیزی نیست کاندر قبضه اشراف نیست گر وکالت هم فتد در چنگشان انصاف نیست

2 شاه و دربار و وزارت عز و جاه و ملک و مال هیچ چیزی نیست کاندر قبضه اشراف نیست

3 عاقلان دیوانه‌ام خوانند و چون مجنون مرا از جنون خود، به حکم عقل استنکاف نیست

4 بس که از سرمایه‌داران، مجلس ما گشته پر اعتبارش هیچ کم از دکه صراف نیست

1 روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ماست

2 آنکه خود سازد و جان بازد و پروا نکند در بر شمع جهانسوز تو پروانه ماست

3 هست جانانه ما شاهد آزادی و بس جان ما در همه جا برخی جانانه ماست

4 شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست راست گر هست از این بار گران شانه ماست

1 مرگ هم در شب هجران به من ارزانی نیست بی تو گر زنده بماندم ز گران جانی نیست

2 مشکل هر کسی آسان شود از مرگ اما مشکل عشق بدین سهلی و آسانی نیست

3 سربسر غافل و پامال شد ایمان از کفر گوئیا در تن ما عرق مسلمانی نیست

4 جز جفاکاری و بی رحمی و مظلوم کشی شیوه و عادت دربار بریتانی نیست

1 قمری چو من مدیح تو سرو چمن نگفت گر گفت مدح سرو چمن همچو من نگفت

2 هر جا روی حکایت شیرین و خسرو است یک تن سخن ز درد دل کوهکن نگفت

3 پروانه از شراره ای از دست رفت لیک با آنکه شمع سوخت سراپا سخن نگفت

4 هر کس که دید لعل چو یاقوت دوست را دیگر سخن ز رنگ عقیق یمن نگفت

1 آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست سرمایه دار دهر چو او بی نیاز نیست

2 گر دیگران تعین ممتاز قائلند ما و مرام خود که در آن امتیاز نیست

3 کوته نشد زبان عدو گر ز ما، چه غم شادیم از آنکه عمر خیانت دراز نیست

4 با مشت باز حمله مکن باز لب ببند گنجشک را تحمل چنگال باز نیست

1 از ره داد ز بیدادگران باید کشت اهل بیدادگر این است و گران باید کشت

2 پرده ملک دریدند چو از پرده دری فاش و بی پرده از این پرده دران باید کشت

3 آنکه خوش پوشد و خوش نوشد و بیکار بود چون خورد حاصل رنج دگران باید کشت

4 آزمودیم وز ابناء بشر جز شر نیست خیرخواهانه از این جانوران باید کشت

1 از دست تو کس همچو من بیسروپا نیست گر هست چو من اینهمه انگشت نما نیست

2 خود عقده خود را ز دل از گریه گشودم دیدم که کسی بهر کسی عقده گشا نیست

3 از صفحه زنگاری افلاک شود محو هر نام که در دفتر ارباب وفا نیست

4 زندان نفس یا قفس دل بودش نام هر سینه که آماجگه تیر بلا نیست

1 کینه دشمن مرا گفتی چرا در سینه نیست؟ بسکه مهر دوست آنجا هست جای کینه نیست!

2 نقد جان را رایگان در راه آزادی دهیم گر به جیب و کیسه ما مفلسان نقدینه نیست

3 گنج عزت کنج عزلت بود آن را دل چو یافت دیگرش از بی نیازی حاجت گنجینه نیست

4 خواستم مثبت شوم باشد اگر کابینه خوب چون بدیدم، دیدم این کابینه آن کابینه نیست

1 روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ماست

2 پیش زور و زر غالب همه تسلیم شدند آنکه تسلیم نشد همت مردانه ماست

3 شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست راست گر هست از این بار گران شانه ماست

4 راه امن است ولیک از اثر ناامنی روز و شب تحت نظرخانه ویرانه ماست

1 آنکه آتش برفروزد آه دل افروز ماست وآنکه عالم را بسوزد ناله جان سوز ماست

2 بر سر ما پا مزن منعم که چندی بعد از این طایر اقبال و دولت مرغ دست آموز ماست

3 نیست جز انگشتری این گنبد فیروز رنگ گردشش آنهم به دست طالع فیروز ماست

4 نام مسکین و غنی روزی که محو و کهنه گشت با تساوی عموم آن روز نو، نوروز ماست

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی