گر چه مجنونم و صحرای جنون جای از فرخی یزدی غزل 49
1. گر چه مجنونم و صحرای جنون جای منست
لیک دیوانه تر از من دل شیدای منست
...
1. گر چه مجنونم و صحرای جنون جای منست
لیک دیوانه تر از من دل شیدای منست
...
1. غم نیست که با اهل جفا مهر و وفا داشت
با اهل وفا از چه دگر جور و جفا داشت
...
1. هیچ چیزی نیست کاندر قبضه اشراف نیست
گر وکالت هم فتد در چنگشان انصاف نیست
...
1. روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست
عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ماست
...
1. مرگ هم در شب هجران به من ارزانی نیست
بی تو گر زنده بماندم ز گران جانی نیست
...
1. قمری چو من مدیح تو سرو چمن نگفت
گر گفت مدح سرو چمن همچو من نگفت
...
1. آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست
سرمایه دار دهر چو او بی نیاز نیست
...
1. از ره داد ز بیدادگران باید کشت
اهل بیدادگر این است و گران باید کشت
...
1. از دست تو کس همچو من بیسروپا نیست
گر هست چو من اینهمه انگشت نما نیست
...
1. کینه دشمن مرا گفتی چرا در سینه نیست؟
بسکه مهر دوست آنجا هست جای کینه نیست!
...
1. روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست
عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ماست
...
1. آنکه آتش برفروزد آه دل افروز ماست
وآنکه عالم را بسوزد ناله جان سوز ماست
...