آثار فرخی یزدی

صفحه 5 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت هیچکس همچو تو بیدادگری یاد نداشت

2 گوش فریاد شنو نیست خدایا در شهر ورنه از دست تو کس نیست که فریاد نداشت

3 خوش به گل درد دل خویش به افغان می گفت مرغ بیدل خبر از حیله صیاد نداشت

4 عشق در کوه کنی داد نشان قدرت خویش ورنه این مایه هنر تیشه فرهاد نداشت

1 عشقبازی را چه خوش فرهاد مسکین کرد و رفت جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت

2 یادگاری در جهان از تیشه بهر خود گذاشت بیستون را گر ز خون خویش رنگین کرد و رفت

3 دیشب آن نامهربان مه آمد و از اشک شوق آسمان دامنم را پر ز پروین کرد و رفت

4 پیش از این‌ها ای مسلمان داشتم دین و دلی آن بت کافر چنینم بی‌دل و دین کرد و رفت

1 بی‌زر و زور کجا زاری ما را ثمر است در محیطی که ثمر بر اثر زور و زر است

2 رأی خود را ز خریت به پشیزی بفروخت بس که این گاو و خر از قیمت خود بی‌خبر است

3 هرچه رأی از دل صندوق برون می‌آید دادش از رأی خر و ناله‌اش از رأی خر است

4 بر سر سخت چون سندان غنی مشت فقیر کارگر هست اگر چون چکش کارگر است

1 در غمت کاری که آه آتشینم کرده است آنقدر دانم که خاکسترنشینم کرده است

2 دولت وصل تو شیرین لب بر غم آسمان با گدائی خسرو روی زمینم کرده است

3 تا برون آرم دمار از آن گروه مار دوش تربیت همدوش پور آبتینم کرده است

4 خاک کوی آن بهشتی طلعت غلمان سرشت بی نیاز از کوثر و خلد برینم کرده است

1 راستی کج کلها عهد تو سخت آمد سست رفتی و عهد شکستی نبد این کار درست

2 روز اول ز غمت مردم و شادم که به مرگ چاره آخر خود خوب نمودم ز نخست

3 لاله آن روز چو من شد به چمن داغ به دل کز سمن سبزه و از سوری او سوسن رست

4 آنکه روزی به سر کوی تواش پای رسید ریخت خون آنقدر از دیده که دست از جان شست

1 سوگواران را مجال بازدید و دید نیست باز گرد ای عید از زندان که ما را عید نیست

2 گفتن لفظ مبارکباد طوطی در قفس شاهد آئینه دل داند که جز تقلید نیست

3 عید نوروزی که از بیداد ضحاکی عزاست هر که شادی می کند از دوده جمشید نیست

4 سر بزیر پر از آن دارم که دیگر این زمان با من آن مرغ غزلخوانی که می نالید نیست

1 ما را ز انقلاب سر انتخاب نیست چون انتخاب ما بجز از انقلاب نیست

2 دستور انتخاب به دستور داده است دستی که جز به خون دل ما خضاب نیست

3 افراد خوب جمله زیان می کنند و سود الا نصیب «لیدر عالی جناب » نیست

4 گر پرسشی کنی ز خطایای او تو را جز حرف ژاژ و حربه تهمت جواب نیست

1 شب غم روز من و ماه محن سال منست روزگاریست که از دست تو این حال منست

2 بسکه دلتنگ از این زندگی تلخ شدم مردن اکنون به خدا غایت آمال منست

3 دوست با هر که شدم دشمن جانم گردید چکنم اینهمه از شومی اقبال منست

4 در میان همه مرغان چمن فصل بهار آنکه بشکسته شد از سنگ ستم، بال منست

1 گر چه مجنونم و صحرای جنون جای منست لیک دیوانه تر از من دل شیدای منست

2 آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون نیش آن خار که از دست تو در پای منست

3 رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع با غمت گفت که یا جای تو یا جای منست

4 جامه ای را که به خون رنگ نمودم امروز بر جفاکاری تو شاهد فردای منست

1 غم نیست که با اهل جفا مهر و وفا داشت با اهل وفا از چه دگر جور و جفا داشت

2 از کوی تو آن روز که دل بار سفر بست در هر قدمی دیده حسرت بقفا داشت

3 همچشمی چشمان سیاه تو نمی کرد در چشم اگر نرگس بیشرم، حیا داشت

4 هر روز یکی خواجه فرمانده ما گشت یک بنده در این خانه دو صد خانه خدا داشت

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی