آثار فرخی یزدی

صفحه 3 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 باز دلبر به دلم عزم شبیخون دارد که برخ دیده شبی اشک و شبی خون دارد

2 می رود غافل و خلقش ز پی و من بشگفت کاین چه لیلی است که صد سلسله مجنون دارد

3 پای خم دست پی گردش ساغر بگشای تا بدانی چه بسر گردش گردون دارد

4 شور شیرین نه همین تارک فرهاد شکافت بلکه خسرو هم از آن پهلوی گلگون دارد

1 قمری چو من مدیح تو سرو چمن نگفت گر گفت مدح سرو چمن همچو من نگفت

2 هر جا روی حکایت شیرین و خسرو است یک تن سخن ز درد دل کوهکن نگفت

3 پروانه از شراره ای از دست رفت لیک با آنکه شمع سوخت سراپا سخن نگفت

4 هر کس که دید لعل چو یاقوت دوست را دیگر سخن ز رنگ عقیق یمن نگفت

1 تا دیده دلم عارض آن رشک پری را پوشیده به تن جامه دیوانه گری را

2 چون مرد هنرپیشه به هر دوره ذلیل است خوش آنکه کند پیشه خود بی هنری را

3 شب تا به سحر در طلب صبح وصالت بگرفته دلم دامن آه سحری را

4 در عصر تمدن چون توحش شده افزون بر دیده کشم سرمه عهد حجری را

1 کام دلم ز وصل تو حاصل نمی‌شود گیرم که شد، دگر دل من دل نمی‌شود

2 دیوانه‌ای که مزه دیوانگی چشید با صد هزار سلسله عاقل نمی‌شود

3 اجرا نشد میان بشر گر مرام ما آجل شود اگر چه به عاجل نمی‌شود

4 حق گر خورد شکست ز یک دسته بی‌شرف حق است و حق به مغلطه باطل نمی‌شود

1 گر پریشان خم گیسوی تو از شانه نبود هر خمی منزل جمعی دل دیوانه نبود

2 تیشه بر سر زد فرهاد و چو شیرین جان داد دیگران را مگر این همت مردانه نبود

3 گر به کنج دل من غیر غمت راه نیافت جای آن گنج جز این خانه ویرانه نبود

4 جذبه عشق مرا برد بجائی که ز وصل فرق بین فرق و محرم و بیگانه نبود

1 توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود

2 در صف حزب فقیران اغنیا کردند جای این دو صف را کاملا از هم جدا باید نمود

3 این بنای کهنه پوسیده ویران گشته است جای آن با طرح نو از نو بنا باید نمود

4 تا مگر عدل و تساوی در بشر مجری شود انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود

1 عشقبازی را چه خوش فرهاد مسکین کرد و رفت جان شیرین را فدای جان شیرین کرد و رفت

2 یادگاری در جهان از تیشه بهر خود گذاشت بیستون را گر ز خون خویش رنگین کرد و رفت

3 دیشب آن نامهربان مه آمد و از اشک شوق آسمان دامنم را پر ز پروین کرد و رفت

4 پیش از این‌ها ای مسلمان داشتم دین و دلی آن بت کافر چنینم بی‌دل و دین کرد و رفت

1 میْ‌پرستانی که از دور فلک آزرده‌اند همچو خم از ساغر دل دورها خون خورده‌اند

2 نیست حق زندگی آن قوم را کز بی‌حسی مردگان زنده بلکه زندگان مرده‌اند

3 در بر بیگانه و خویشند دایم سرفراز بهر حق خویش آن قومی که پا بفشرده‌اند

4 فارسان فارس را پای فرس گر لنگ نیست اهل عالم از چه زیشان گوی سبقت برده‌اند

1 آنکه آتش برفروزد آه دل افروز ماست وآنکه عالم را بسوزد ناله جان سوز ماست

2 بر سر ما پا مزن منعم که چندی بعد از این طایر اقبال و دولت مرغ دست آموز ماست

3 نیست جز انگشتری این گنبد فیروز رنگ گردشش آنهم به دست طالع فیروز ماست

4 نام مسکین و غنی روزی که محو و کهنه گشت با تساوی عموم آن روز نو، نوروز ماست

1 روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ماست

2 پیش زور و زر غالب همه تسلیم شدند آنکه تسلیم نشد همت مردانه ماست

3 شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست راست گر هست از این بار گران شانه ماست

4 راه امن است ولیک از اثر ناامنی روز و شب تحت نظرخانه ویرانه ماست

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی