آثار فرخی یزدی

صفحه 2 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 این ستمکاران که می‌خواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند

2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند

3 جشن و ماتم پیش ما باشد یکی چون بره را روزگار جشن و ماتم هردو قربانی کنند

4 روز شادی نیست در شهری که از هر گوشه‌اش بی‌نوایان بهر نان هرشب نواخوانی کنند

1 آنکه اندر دوستی ما را در اول یار بود دیدی آخر بهر ملت دشمن خونخوار بود

2 وآن که ما او را صمد جو سال‌ها پنداشتیم در نهانش صد صنم پیچیده در دستار بود

3 زاهد مردم فریب ما که زد لاف صلاح روز اندر مسجد و شب خانه خمار بود

4 بی‌قراری گر به ظاهر بودش از عقد قرار عاقد آن را به باطن محرم اسرار بود

1 یک دم دل ما از غم، آسوده نخواهد شد وین عقده بآسانی، بگشوده نخواهد شد

2 تا فقر و غنا با هم، در کشمکش و جنگند اولاد بنی آدم، آسوده نخواهد شد

3 در وادی عشق از جان، تا نگذری ای سالک این راه پر از آفت، پیموده نخواهد شد

4 اندیشه کجا دارم، از تهمت ناپاکان چون دامن ما پاکست، آلوده نخواهد شد

1 آن غنچه که نشکفت ز حسرت دل ما بود وان عقده که نگشود ز غم مشکل ما بود

2 مجنون که به دیوانه گری شهره شهر است در دشت جنون همسفر عاقل ما بود

3 گر دامن دل رنگ نبود از اثر خون معلوم نمی شد دل ما قاتل ما بود

4 سرسبز نگردید هر آن دانه که کشتیم پا بسته آفت زدگی حاصل ما بود

1 ز بس ای دیده سر کردی شب غم اشکباری را بروز خویش بنشاندی من و ابر بهاری را

2 گدا و بینوا و پاکباز و مفلس و مسکین ندارد کس چو من سرمایه بی اعتباری را

3 چرا چون نافه آهو نگردد خون دل دانا در آن کشور که پشک ارزان کند مشک تتاری را

4 غنا با پافشاری کرد ایجاد تهی دستی خدا ویران نماید خانه سرمایه داری را

1 هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت

2 در دفتر زمانه فتد نامش از قلم هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

3 در پیشگاه اهل خرد نیست محترم هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت

4 با آنکه جیب و جام من از مال و می تهیست ما را فراغتی است که جمشید جم نداشت

1 دلم امروز چون قمری سر نالیدنی دارد مگر آن سرو قد فردا به خود بالیدنی دارد

2 چو من در این چمن جز غنچه دلتنگی نشد پیدا که در شب گر خورد خون صبحدم خندیدنی دارد

3 ز حسن بی بقا ای گل مکن خون در دل بلبل که دست انتقام باغبان گل چیدنی دارد

4 رمیدن دید بس در زندگانی این دل وحشی به مرگ ناگهانی میل آرامیدنی دارد

1 گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند در انتظار ناجی فریادرس بماند

2 هرکس ببرد گوی ز میدان افتخار جز فارس را که فارس همت فرس بماند

3 دل می‌تپد به سینه تنگم ز سوز عشق چون مرغ بی‌پری که به کنج قفس بماند

4 در انتظار یار سفر کرده سال‌هاست چشمم به راه و گوش به بانگ جرس بماند

1 راستی کج کلها عهد تو سخت آمد سست رفتی و عهد شکستی نبد این کار درست

2 روز اول ز غمت مردم و شادم که به مرگ چاره آخر خود خوب نمودم ز نخست

3 لاله آن روز چو من شد به چمن داغ به دل کز سمن سبزه و از سوری او سوسن رست

4 آنکه روزی به سر کوی تواش پای رسید ریخت خون آنقدر از دیده که دست از جان شست

1 گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما چون غیر خون نبارد، ابر بهاری ما

2 با صد هزار دیده، چشم چمن ندیده در گلستان گیتی، مرغی به خواری ما

3 بی‌خانمان و مسکین، بدبخت و زار و غمگین خوب اعتبار دارد، بی‌اعتباری ما

4 این پرده‌ها اگر شد، چون سینه پاره دانی دل پرده پرده خون است، از پرده‌داری ما

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی