1 سرپرست ما که می نوشد سبک رطل گران را می کند پامال شهوت دسترنج دیگران را
2 پیکر عریان دهقان را در ایران یاد نارد آنکه در پاریس بوسد روی سیمین پیکران را
3 شد سیه روز جهان، از لکه سرمایه داری باید از خون شست یکسر باختر تا خاوران را
4 انتقام کارگر ای کاش آتش برفروزد تا بسوزد سربسر این توده تن پروران را
1 غارت غارتگران شد مال بیت المال ما با چنین غارتگرانی وای بر احوال ما
2 اذن غارت را به این غارتگران داده است سخت سستی و خون سردی و نادانی و اهمال ما
3 زاهد ما بهر استبداد و آزادی به جنگ تا چه سازد بخت او تا چون کند اقبال ما
4 حال ما یکچند دیگر گر بدینسان بگذرد بدتر از ماضی شود ایام استقبال ما
1 زد فصل گل چو خیمه به هامون جنون ما از داغ تازه سوخت دل لالهگون ما
2 آن دم به خون دیده نشستیم تا کمر کان سنگدل ببست کمر را به خون ما
3 ما جز برای خیر بشر دم نمیزنیم این است یک نمونه ز راز درون ما
4 در بزم ما سخن ز خداوند و بنده نیست دون پیش ماست عالی و عالیست دون ما
1 با دل آغشته در خون گر چه خاموشیم ما لیک چون خم دهان کف کرده در جوشیم ما
2 ساغر تقدیر ما را مست آزادی نمود زین سبب از نشئه آن باده مدهوشیم ما
3 گر توئی سرمایه دار با وقار تازه چرخ کهنه رند لات و لوت خانه بر دوشیم ما
4 همچو زنبور عسل هستیم چون ما لاجرم هر غنی را نیش و هر بیچاره را نوشیم ما
1 شبیه ماه مکن طفل خردسال مرا چو آفتاب نخواهی اگر زوال مرا
2 در این قفس چو مرا قدرت پریدن نیست خوشم که سنگ حوادث شکست بال مرا
3 نهاد سر به بیابان ز غم دل وحشی چو دید آهوی شیر افکن غزال مرا
4 هزار نکته ز اسرار عشق می گفتیم نبسته بود اگر غم زبان لال مرا
1 همین بس است ز آزادگی نشانه ما که زیر بار فلک هم نرفته شانه ما
2 ز دست حادثه پامال شد به صد خواری هر آن سری که نشد خاک آستانه ما
3 میان این همه مرغان بسته پر مائیم که داده جور تو بر باد آشیانه ما
4 هزار عقده چین را یک انقلاب گشود ولی به چین دو زلفت شکست شانه ما
1 از بسکه غم به سینه من بسته راه را دیگر مجال آمد و شد نیست آه را
2 دانم چو دیده دید، دل از کف رود ولی نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را
3 هر شب ز عشق روی تو ای آفتاب روی از دود آه تیره کنم روی ماه را
4 ما را مخوان به کعبه که در کیش اهل دل معنی یکیست میکده و خانقاه را
1 تا دیده دلم عارض آن رشک پری را پوشیده به تن جامه دیوانه گری را
2 چون مرد هنرپیشه به هر دوره ذلیل است خوش آنکه کند پیشه خود بی هنری را
3 شب تا به سحر در طلب صبح وصالت بگرفته دلم دامن آه سحری را
4 در عصر تمدن چون توحش شده افزون بر دیده کشم سرمه عهد حجری را
1 با بتی تا بطی از باده ناب است مرا گاه پیرانه سری عهد شباب است مرا
2 گوش تا گوش جهان گر شودم زیر نگین چشم بر گوشه آن چشم خراب است مرا
3 هست از کثرت جوشیدن دریای جنون داغهائی که به دل همچو حباب است مرا
4 بی مه روی تو، اختر شمرم تا به سحر شب هجر تو مگر روز حساب است مرا
1 سخت با دل، دل سخت تو به جنگ است اینجا تا که را دل شکند شیشه و سنگ است اینجا
2 در بهاران گل این باغ ز غم وا نشود غنچه تا فصل خزان با دل تنگ است اینجا
3 نکنم شکوه ز مژگان تو اما چکنم که دل آماجگه نوک خدنگ است اینجا
4 از می میکده دهر مشو مست غرور که به ساغر عوض شهد شرنگ است اینجا