آثار فرخی یزدی

صفحه 4 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 چون ز شهر آن شاهد شیرین‌شمایل می‌رود در قفایش، کاروان در کاروان، دل می‌رود

2 همچو کز دنبال او وادی به وادی چشم رفت پیش‌پیشش اشک هم منزل به منزل می‌رود

3 دل اگر دیوانه نبود الفتش با زلف چیست کی به پای خویش عاقل در سلاسل می‌رود

4 چون به باطن در جهان نبود وجودی غیر حق حق بود آن هم که در ظاهر به باطل می‌رود

1 کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت هیچکس همچو تو بیدادگری یاد نداشت

2 گوش فریاد شنو نیست خدایا در شهر ورنه از دست تو کس نیست که فریاد نداشت

3 خوش به گل درد دل خویش به افغان می گفت مرغ بیدل خبر از حیله صیاد نداشت

4 عشق در کوه کنی داد نشان قدرت خویش ورنه این مایه هنر تیشه فرهاد نداشت

1 هر لحظه مزن در، که در این خانه کسی نیست بیهوده مکن ناله، که فریادرسی نیست

2 شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست

3 آزادی اگر می طلبی غرقه به خون باش کاین گلبن نوخاسته بی خار و خسی نیست

4 دهقان رهد از زحمت ما یک نفس اما آن روز که دیگر ز حیاتش نفسی نیست

1 مرگ هم در شب هجران به من ارزانی نیست بی تو گر زنده بماندم ز گران جانی نیست

2 مشکل هر کسی آسان شود از مرگ اما مشکل عشق بدین سهلی و آسانی نیست

3 سربسر غافل و پامال شد ایمان از کفر گوئیا در تن ما عرق مسلمانی نیست

4 جز جفاکاری و بی رحمی و مظلوم کشی شیوه و عادت دربار بریتانی نیست

1 در سیاست آنکه شاگرد است طفل مکتبی را کی به استادی تواند خویش سازد اجنبی را

2 این وجیه‌المله‌ها هستند قاصر یا مقصر برکنید از دوششان پاگون صاحب منصبی را

3 پای بنهادند گمراهانه در تیه ضلالت پیروی کردند هر قومی که شیخان صبی را

4 خوب و بد را از عمل ای گوهری بشناس قیمت کز نبی بشناختند آزادگان قدر نبی را

1 آن دسته که سرگشته سودای جنونند پا تا به سر از دایره عقل برونند

2 دانی که بود رهرو آزادی گیتی آنانکه در این بادیه آغشته بخونند

3 در محفل ما صحبتی از شاه و گدا نیست دانی همگی عالی و عالی همه دونند

4 با پنجه برآرند زبان از دهن شیر آنانکه ز سر پنجه تو زبونند

1 می دهد نیکو نشان کاخی مکان فتنه را محو می باید نمود این آشیان فتنه را

2 صورت ولکان به خود بگرفته قصری با شکوه خون کند خاموش این آتشفشان فتنه را

3 از قوام و بستگانش دیپلم باید گرفت در خیانت داد هر کس امتحان فتنه را

4 گو به فامیل خیانت چشم خود را باز کن هر که می خواهد شناسد دودمان فتنه را

1 به هنگام سیه‌روزی علم کن قد مردی را ز خون سرخ‌فام خود بشوی این رنگ زردی را

2 نصیب مردم دانا به جز خون جگر نبود در آن کشور که خلقش کرده عادت هرزه‌گردی را

3 ز لیدرهای جمعیت ندیدم غیر خودخواهی از آن با جبر کردم اختیار اقدام فردی را

4 کنون تازم چنان بر این مبارزهای نالایق که تا بیرون کنند از سر هوای هم‌نبردی را

1 پیش عاقل بی تخصص گر عمل معقول نیست پس چرا در کشور ما این عمل معمول نیست

2 واردات و صادرات ما تعادل چون نداشت هر چه می خواهی در ایران فقر هست و پول نیست

3 با فلاکت مملکت از چهار سو پر سائل است وز برای اینهمه سائل کسی مسئول نیست

4 بس ز بیچیزی جهان تاریک شد در پیش چشم چشم مردم مبتلای نرگس مکحول نیست

1 ابر چشم از سوز دل تا گریه را سر می‌کند هرکجا خاکیست از باران خون تر می‌کند

2 تا ز خسرو آبروی آتش زرتشت ریخت گنج بادآور ز حسرت خاک بر سر می‌کند

3 خیر در جنس بشر نبود خدایا رحم کن این بشر را کز برای خیر خود شر می‌کند

4 سیم را نابود باید کرد کاین شیء پلید مؤمن صدساله را یک‌روزه کافر می‌کند

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی