1 در چمن تا قد سرو تو برافراخته است روز و شب نوحه گری کار من و فاخته است
2 برد با کهنه حریفی است که در بازی عشق هرچه را داشته چون من همه را باخته است
3 بگمان غلط آن ترک کمانکش چون تیر روزگاریست مرا از نظر انداخته است
4 جان من ز آه دل سوخته پرهیز نمای که بدین سوختگی کار مرا ساخته است
1 آن طایری که در قفس تنگ خانه داشت در دل کجا دگر هوس آب و دانه داشت
2 دست زمانه کی کندش پایمال جور هر سر که پاس خدمت این آستانه داشت
3 بهر گره گشائی دل تاخت تا ختن آن باد مشکبوی که در دست شانه داشت
4 ما را به روز وصل چرا آشنا نکرد تأثیر در دلت اگر آه شبانه داشت
1 هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت
2 در دفتر زمانه فتد نامش از قلم هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
3 در پیشگاه اهل خرد نیست محترم هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت
4 با آنکه جیب و جام من از مال و می تهیست ما را فراغتی است که جمشید جم نداشت
1 جان من تنها نه خوبان را صباحت لازم است غیر خوبی خوبرویان را ملاحت لازم است
2 مرد با آزرم را در پیش مردم آب نیست تا دو نان گیری از این دونان وقاحت لازم است
3 تا ز دشنامی مگر آن لب نمکپاشی است بر دل صد پاره ما صد جراحت لازم است
4 کشت ما را زندگی ای مرگ آخر همتی کز پس یک عمر زحمت استراحت لازم است
1 دل زارم که عمرش جز دمی نیست دمی بی یاد روی همدمی نیست
2 بیاد همدم این یکدم تو خوش باش که این دم هم دمی هست و دمی نیست
3 در این عالم خوشم با عالم عشق که در عالم به از این عالمی نیست
4 ندارد صبح عیدی دور گردون که پیش آهنگ شام ماتمی نیست
1 هر لحظه مزن در، که در این خانه کسی نیست بیهوده مکن ناله، که فریادرسی نیست
2 شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
3 آزادی اگر می طلبی غرقه به خون باش کاین گلبن نوخاسته بی خار و خسی نیست
4 دهقان رهد از زحمت ما یک نفس اما آن روز که دیگر ز حیاتش نفسی نیست
1 در شرع ما که قاعده اختصاص نیست حق عوام نیز قبول خواص نیست
2 دیگر دم از تفاوت شاه و گدا مزن بگزین طریقهای که در آن اختصاص نیست
3 گفتم که انتقام ز اشراف دون بگیر گفتی هنوز موقع کین و قصاص نیست
4 اینک به چنگ مرتجعین اوفتادهای آن سان که از برای تو راه خلاص نیست
1 این نیست عرق کز رخ آن ماه جبین ریخت خورشید فلک رشته پروین به زمین ریخت
2 دیگر مزن از صلح و صفا دم که حوادث در خرمن ابناء بشر آتش کین ریخت
3 زهری که ز سرمایه به دم داشت توانگر در کام فقیران به دم بازپسین ریخت
4 هر قطره شود بحری و آید به تلاطم این خون شهیدان که به نزهتگه چین ریخت
1 این دل ویران ز بیداد غمت آباد نیست نیست آبادی بلی آنجا که عدل و داد نیست
2 وانشد از شانه یک مو عقده از کار دلم در خم زلفت کسی مشکلگشا چون باد نیست
3 کوه کندن در خور سرپنجه عشق است و بس ورنه این زور و هنر در تیشه فرهاد نیست
4 در گلستان جهان یک گل به آزادی نرست همچو من سرو چمن هم راستی آزاد نیست
1 جهان نمای درستی، دل شکسته ماست کلید قفل حقیقت زبان بسته ماست
2 مگو چه دانه تسبیح از چه پامالیم که عیب ما همه از رشته گسسته ماست
3 دو دسته یکسره در جنگ و توده بدبخت در این مبارزه پامال هر دو دسته ماست
4 نوید صلح امید آنکه می دهد به بشر سفیر خوش خبر و پیک پی خجسته ماست