1 زان طره به پای دل، تا سلسلهها دارم از دست سر زلفت، هرشب گلهها دارم
2 کار تو دلآزاری، شغل من و دل زاری تو غلغلهها داری، من مشغلهها دارم
3 در این ره بیپایان، وامانده و سرگردان از بس که به پای جان، من آبلهها دارم
4 تا در ره آزادی، شد عشق مرا هادی گمگشته در آن وادی بس قافلهها دارم
1 خوش آنکه در طریق عدالت قدم زنیم با این مرام در همه عالم، علم زنیم
2 این شکل زندگی نبود قابل دوام خوب است اینطریقه بد را بهم زنیم
3 قانون عادلانه تر از این کنیم وضع آنگاه بر تمام قوانین قلم زنیم
4 دست صفا دهیم به معمار عدل و داد پا بر سر عوالم جور و ستم زنیم
1 گذشتم از سرافرازی، سر افتادگی دارم گرفتم رنگ بیرنگی، هوای سادگی دارم
2 مرا شد نیستی هستی، بلندی جستم از پستی چو سروم کز تهیدستی، بر آزادگی دارم
3 گرم دشمن بود تنها، به جان دوست من تنها برای رفع دشمنها، به جان ایستادگی دارم
4 من آن خونین دل زارم، که خون خوردن بود کارم مباهاتی که من دارم، ز دهقانزادگی دارم
1 به کوی ناامیدی شمعآسا محفلی دارم ز اشک و آه خود در آب و آتش منزلی دارم
2 بلا و محنت و رنج و پریشانی و درد و غم هزاران خرمن از کشت محبت حاصلی دارم
3 شد از دارالشفای مرگ، درمان درد مهجوری برای درد خود زین پس علاج عاجلی دارم
4 چو گل شد ز آب چشمم خاک کویت، از درم راندی نگفتی من در آنجا حق یک آب و گلی دارم
1 یاد باد آن شب که جا بر خاک کویی داشتیم تا سحر از آتش دل آبرویی داشتیم
2 خرم آن روزی که در میخانه با میخوارگان تا به شب از نشئهٔ می، های و هویی داشتیم
3 سیل می از کوهسار خُم به شهر افتاد دوش کاشکی ما هم به دوش خود سبویی داشتیم
4 بود اینم از برای دیدن معشوق مرگ در تمام زندگی گر آرزویی داشتیم
1 گر برخی جانان من دلداده نبودم در دادن جان اینهمه آماده نبودم
2 عیب و هنر خلق نمی شد ز من اظهار چون آینه گر پاکدل و ساده نبودم
3 سرسبزی من جز ز تهی دستی من نیست چون سرو نبودم اگر آزاده نبودم
4 خم بود اگر پشت من از بار تملق پیش همه با جبهه بگشاده نبودم
1 موبهمو شرح غمت روزی که با دل گفتهایم همچو تار طرهات سر تا قدم آشفتهایم
2 فصل گل هم گر دلتنگم نشد وا نی شکفت ما و دل تا عمر باشد غنچه نشکفتهایم
3 از شکاف سینه ما کن نظر تا بنگری گنج مهرت را چه سان در کنج دل بنهفتهایم
4 شاهد زیبای آزادی خدایا پس کجاست مقدم او را به جانبازی اگر پذرفتهایم
1 روزگاری شد که سر تا پا دلی غمناک دارم همچو صبح از دست غم هر شب گریبان چاک دارم
2 من تن تنها و خلقی دشمن جانند، اما دوست چون شد دوست با من کی ز دشمن باک دارم
3 آتش غم داد بر باد فنا بنیاد هستی اینک از آن شعله در چشم آب و بر سر خاک دارم
4 پاکبازم در قمار عشق هر چند، ای حریفان پیش پاکان دامنی با پاک بازی پاک دارم
1 ز بس از روزگار بخت و سخت و سست دلتنگم بسختی متصل با روزگار و بخت در جنگم
2 دو رنگی چون پسند آید بچشم مردم دنیا بغیر از خون دل خوردن چه سازم من که یکرنگم
3 خوشم با این تهی دستی بلندی جویم از پستی نه در سر شور دیهیم و نه در دل مهر اورنگم
4 بگو با عارف و عامی سپردم جان بناکامی گذشتم از نکو نامی کنون آماده ننگم
1 بحسرتی که چرا جای در قفس دارم ز سوز درد کنم ناله تا نفس دارم
2 فضای تنگ قفس نیست در خور پرواز پریدنی به میان هوا، هوس دارم
3 گدای خانه به دوش و سیاه مست و خموش نه بیم دزد و نه اندیشه از عسس دارم
4 به شهسواری میدان غم شدم مشهور ز بسکه لشکر محنت ز پیش و پس دارم