آثار فرخی یزدی

صفحه 16 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 تا که در ساغر شراب صاف بی‌غش کرده‌ایم بر سر غم خاک از آن آب چو آتش کرده‌ایم

2 قدر ما در می‌کشی میْ‌خوارگان دانند و بس چون به عمری خدمت رندان میْ‌کش کرده‌ایم

3 سعی و کوشش چون اثر در سرنوشت ما نداشت بی‌جهت ما خاطر خود را مشوش کرده‌ایم

4 نقش‌های پرده دل تا که گردد آشکار چهره را با خامه مژگان منقش کرده‌ایم

1 از جور چرخ کجروش، وز دست بخت واژگون دارم دل و چشمی عجب، اینجای غم آنجوی خون

2 دوش از تصادف، شیخ و من، بودیم در یک انجمن کردیم از هر در سخن، او از جنان، من از جنون

3 از اشک خونین دلخوشم، وز آه دل منت کشم دایم در آب و آتشم، هم از برون، هم از درون

4 می دید اگر خسرو چو من، رخسار آن شیرین دهن می کند همچون کوهکن، با نوک مژگان بیستون

1 با دشمن اگر میل تو پنداشته بودیم ای دوست دل از مهر تو برداشته بودیم

2 دردا که نبودش بجز از کینه ثمر هیچ تخمی که ز مهر تو به دل کاشته بودیم

3 ز آن پیش که آزاد شود سرو تهی دست ما پرچم آزادگی افراشته بودیم

4 تشکیل غلط قاعده فقر و غنا گشت ای کاش که این قاعده نگذاشته بودیم

1 نیمه شب زلف را در سایه مه تاب دادی وز رخ چون آفتابت زینت مهتاب دادی

2 چشم می آلوده را پیوستگی دادی به ابرو جای ترک مست را در گوشه محراب دادی

3 ابرویت را پر عرق کردی دگر از آتش می یا برای قتل ما شمشیر خود را آب دادی؟

4 چون پرستاران نشاندی کنج لب خال سیه را هندوی پر تاب و تب را شیره عناب دادی

1 کانون حقیقت دهن بسته ما بود قانون درستی، دل بشکسته ما بود

2 صیاد از آن رخصت پرواز به ما داد چون باخبر از بال و پر بسته ما بود

3 از هر دو جهان چشم به یک چشم زدن بست آزاد ز بس خاطر وارسته ما بود

4 هر پست سزاوار سردار نگردید این منزلت و مرتبه شایسته ما بود

1 بحسرتی که چرا جای در قفس دارم ز سوز درد کنم ناله تا نفس دارم

2 فضای تنگ قفس نیست در خور پرواز پریدنی به میان هوا، هوس دارم

3 گدای خانه به دوش و سیاه مست و خموش نه بیم دزد و نه اندیشه از عسس دارم

4 به شهسواری میدان غم شدم مشهور ز بسکه لشکر محنت ز پیش و پس دارم

1 ز خودآرایی تن جامه جان چاک می‌خواهم ز خون‌افشانی دل دیده را نمناک می‌خواهم

2 دل از خونسردی نوباوگان کاوه پرخون شد شقاوت‌پیشه‌ای خونریز چون ضحاک می‌خواهم

3 چو از بالا نشستن آبرومندی نشد حاصل نشیمن با گدای هم‌نشین خاک می‌خواهم

4 در این بازی که طرح نو نماید رفع ناپاکی حریف کهنه کار پاکباز پاک می‌خواهم

1 خوش آنکه در طریق عدالت قدم زنیم با این مرام در همه عالم، علم زنیم

2 این شکل زندگی نبود قابل دوام خوب است اینطریقه بد را بهم زنیم

3 قانون عادلانه تر از این کنیم وضع آنگاه بر تمام قوانین قلم زنیم

4 دست صفا دهیم به معمار عدل و داد پا بر سر عوالم جور و ستم زنیم

1 دل ز غم یک پرده خون شد پرده‌پوشی تا به کی؟ جان ز تن با ناله بیرون شد خموشی تا به کی؟

2 چون خم از خونابه‌های دل دهان کف کرده است با همه افسردگی این گرم‌جوشی تا به کی؟

3 درد بی‌درمان ز کوشش کی مداوا می‌کند ای طبیب چاره‌جو بیهوده‌کوشی تا به کی؟

4 پیرو اشراف دادِ نوع‌خواهی می‌زند با سرشت دیو دعوی سروشی تا به کی؟

1 گر برخی جانان من دلداده نبودم در دادن جان اینهمه آماده نبودم

2 عیب و هنر خلق نمی شد ز من اظهار چون آینه گر پاکدل و ساده نبودم

3 سرسبزی من جز ز تهی دستی من نیست چون سرو نبودم اگر آزاده نبودم

4 خم بود اگر پشت من از بار تملق پیش همه با جبهه بگشاده نبودم

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی