1 آن زلف مشکبو را، تا زیب دوش کردی سرو بنفشه مو را، عنبر فروش کردی
2 در چنگ تار زلفت، تا نیمه شب دل من چون نی نوا نمودی، چون دف خروش کردی
3 هم جمع دوستان را بیخود فکندی از چشم هم قول دشمنان را، بیهوده گوش کردی
4 تا برفکندی از مهر، ای ماه پرده از چهر بنیان عقل کندی، تاراج هوش کردی
1 ما مست و خراب از می صهبای الستیم خمخانه تهی کرده و افتاده و مستیم
2 با طره دلبند تو کردیم چو پیوند پیوند ز هر محرم و بیگانه گسستیم
3 از سبحه صد دانه ارباب ریا به صد مرتبه این رشته زنار که بستیم
4 فرقی که میان من و شیخ است همین است کو دل شکند دایم و ما توبه شکستیم
1 فدای سوز دل مطربی که گفت بساز در این خرابه چو منزل کنی بسوز و بساز
2 چنان ز سنگ حوادث شکست بال و پرم که عمرها به دلم ماند حسرت پرواز
3 کنم بزیر پر خویش سر به صد اندوه چو مرغ صبح ز شادی برآورد آواز
4 گره گشا نبود فکر این وکیل و وزیر مگر تو چاره کنی ای خدای بنده نواز
1 در جهان کهنه از نو شور و شر باید نمود فکر بکری بهر ابنای بشر باید نمود
2 سیم و زر تا هست در عالم بشر آسوده نیست تا شویم آسوده محو سیم و زر باید نمود
3 خاک عالم گل شد از اشکم چه خاکی سر کنم زین سپس فکری برای چشم تر باید نمود
4 در قدمگاه محبت پا منه بردار دست یا اگر پا می گذاری ترک سر باید نمود
1 خوبرویان که جگر گوشه نازند همه پی آزار دل اهل نیازند همه
2 سوخت پروانه گر از شمع به ما روشن کرد که رخ افروختگان دوست گدازند همه
3 بر سر زهد فروشان جهان پای بکوب که بر ابناء بشر دست درازند همه
4 نتوان گفت به هر شیشه گری اسکندر گر چه از حیث عمل آینه سازند همه
1 گرچه ما از دستبرد دشمنان افتادهایم ما ز بهر جنگ از سر تا به پا آمادهایم
2 در طریق بندگی، روزی که بنهادیم پای بر خلاف نوع خواهی یک قدم ننهادهایم
3 افترایی گر به ما بستند ارباب ریا پیش وجدان راستی با جبهه بگشادهایم
4 قلب ما تسخیر شد از مهر جمعی خودپرست آه از این بتها که ما در قلب خود جا دادهایم
1 زال گردون را نباشد گر سر روئین تنی جوشن رستم چرا پوشد ز ابر بهمنی؟
2 گر ندارد همچو پیران دشت در آهنگ رزم پس چرا از یخ بسر بنهاده خود آهنی
3 نیست پشت بام اگر کوه گنابد از چه روی برف آنجا از شبیخون می کند نستیهنی
4 ما نه هومانیم اگر با پافشاری چون کند سوز سرما بر سر ما دست برد بیژنی
1 یارب ز چیست بر سر فقر و غنا هنوز گیتی به خون خویش زند دست و پا هنوز
2 دردا که خون پاک شهیدان راه عشق یک جو در این دیار ندارد بها هنوز
3 با آنکه گشت قبطی گیتی غریق نیل در مصر ما فراعنه فرمانروا هنوز
4 کابینه ها عموم سیاه است ز آنکه هیچ کابینه سفید ندیدیم ما هنوز
1 ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم وین قدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم
2 آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم
3 جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم
4 میر میراث خوران هم نشوم تا گویم مردم از جور بمیرند که من میر شوم
1 گر در طلب اهل دلی همدم ما باش سلطانی اگر می طلبی یار گدا باش
2 گر در صدد خواجگی کون و مکانی با صدق و صفا بنده مردان خدا باش
3 خواهی چو بر آن طره آشفته زنی چنگ چون شانه سراپا همه جا عقده گشا باش
4 گر مغبچه میکده ای شوخ ختا شو ور معتکف مدرسه ای شیخ ریا باش