آثار فرخی یزدی

صفحه 13 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 چو مهربان مه من جلوه بی نقاب کند ز غم ستاره فشان چشم آفتاب کند

2 طریق بنده نوازی ببین که خواجه من مرا به عیب هنر داشتن جواب کند

3 در این طلوع سعادت که روز بیداریست غرور جهل مبادا ترا به خواب کند

4 ز فقر آه جگر گوشگان کیکاوس سزد اگر دل سیروس را کباب کند

1 دلت به حال دل ما چرا نمی‌سوزد بسوزد آنکه دلش بهر ما نمی‌سوزد

2 ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه چو شمع آنکه ز سر تا به پا نمی‌سوزد

3 در این محیط غم‌افزا گمان مدار که هست کسی که ز آتش جور و جفا نمی‌سوزد

4 ز دود آه ستمدیدگان سوخته‌دل به حیرتم که چرا این بنا نمی‌سوزد

1 طوطی که چو من شهره بشیرین سخنی بود با قند تو لب بسته ز شکر شکنی بود

2 لعل تو که خاصیت یاقوت روان داشت دل خون کن مرجان و عقیق یمنی بود

3 چون غنچه ز غم تنگدل و خون جگرم ساخت آن گل که جگر گوشه نازک بدنی بود

4 در عشق اگر فقر و غنا نیست مؤثر پس قسمت فرهاد چرا کوهکنی بود

1 سر و کار من اگر با تو دل آزار نبود این همه کار من خون شده دل زار نبود

2 همه گویند چرا دل به ستمگر دادی دادم آن روز به او دل که ستم کار نبود

3 می شدم آلت هر بی سر و پا چون تسبیح دستگیر من اگر رشته زنار نبود

4 یا به من سنگ نزد هیچکس از سنگدلی یا کسی از دل دیوانه خبردار نبود

1 آن پری چو از، بهر دلبری، زلف عنبرین، شانه می‌کند در جهان هر آن، دل که بنگری، بی‌قرار و، دیوانه می‌کند

2 با چنین جمال، گر تو ای صنم، یک زمان زنی، در حرم قدم همچو کافران، مؤمن حرم، رو به سوی بت، خانه می‌کند

3 شمع را از آن، من شوم فدا، گرچه می‌کشد، ز آتش جفا پس بسوز دل، گریه از وفا، بهر مرگ پروانه، می‌کند

4 پیش مردمش، درد و چشم ریش، کی دهد مکان، این دل پریش یار خویش را، کی به دست خویش، آشنای بیگانه می‌کند

1 هرکس که به دل مهر تو مه پاره ندارد از هر دو جهان بهره به یکباره ندارد

2 فریاد ز بیچارگی دل که بناچار جز آنکه به غم ناله کند چاره ندارد

3 هم ثابت در عشقم و هم رهرو سیار افلاک چو من ثابت و سیاره ندارد

4 دارد دل من گر هوس خفتن در گور طفل است و بجز عادت گهواره ندارد

1 در جهان کهنه از نو شور و شر باید نمود فکر بکری بهر ابنای بشر باید نمود

2 سیم و زر تا هست در عالم بشر آسوده نیست تا شویم آسوده محو سیم و زر باید نمود

3 خاک عالم گل شد از اشکم چه خاکی سر کنم زین سپس فکری برای چشم تر باید نمود

4 در قدمگاه محبت پا منه بردار دست یا اگر پا می گذاری ترک سر باید نمود

1 حلقه زلفی که غیر تاب ندارد تا چه کند با دلی که تاب ندارد

2 کشمکش چین و اضطراب بشر چیست گیتی اگر حال انقلاب ندارد

3 مجلس ما را هر آنکه دید به دل گفت ملت جم، حسن انتخاب ندارد

4 خانه خدایا به فکر خانه خود نیست یا خبر از خانه خراب ندارد

1 شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود گر مرا چنگی به دل می‌زد نوای چنگ بود

2 نیست تنها غنچه در گلزار گیتی تنگدل هرکه را در این چمن دیدم چو من دلتنگ بود

3 گر ز آزادی بود آبادی روی زمین پس چرا بی‌بهره از آن کشور هوشنگ بود

4 نوشدارو شد برای نامداران مرگ سرخ بس که در این شهر ننگین زندگانی تنگ بود

1 آنان که از فراعنه توصیف می‌کنند از بهر جلب فایده تعریف می‌کنند

2 بام بلند همسر نام بلند نیست از فکر کوته است که تصحیف می‌کنند

3 تخفیف و مستمری و شهریه و حقوق گیرند و بالمناصفه تنصیف می‌کنند

4 در حیرتم ز ملت ایران که از چه روی معتاد گوش خود، به اراجیف می‌کنند

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی