1 چو مهربان مه من جلوه بی نقاب کند ز غم ستاره فشان چشم آفتاب کند
2 طریق بنده نوازی ببین که خواجه من مرا به عیب هنر داشتن جواب کند
3 در این طلوع سعادت که روز بیداریست غرور جهل مبادا ترا به خواب کند
4 ز فقر آه جگر گوشگان کیکاوس سزد اگر دل سیروس را کباب کند
1 دلت به حال دل ما چرا نمیسوزد بسوزد آنکه دلش بهر ما نمیسوزد
2 ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه چو شمع آنکه ز سر تا به پا نمیسوزد
3 در این محیط غمافزا گمان مدار که هست کسی که ز آتش جور و جفا نمیسوزد
4 ز دود آه ستمدیدگان سوختهدل به حیرتم که چرا این بنا نمیسوزد
1 طوطی که چو من شهره بشیرین سخنی بود با قند تو لب بسته ز شکر شکنی بود
2 لعل تو که خاصیت یاقوت روان داشت دل خون کن مرجان و عقیق یمنی بود
3 چون غنچه ز غم تنگدل و خون جگرم ساخت آن گل که جگر گوشه نازک بدنی بود
4 در عشق اگر فقر و غنا نیست مؤثر پس قسمت فرهاد چرا کوهکنی بود
1 سر و کار من اگر با تو دل آزار نبود این همه کار من خون شده دل زار نبود
2 همه گویند چرا دل به ستمگر دادی دادم آن روز به او دل که ستم کار نبود
3 می شدم آلت هر بی سر و پا چون تسبیح دستگیر من اگر رشته زنار نبود
4 یا به من سنگ نزد هیچکس از سنگدلی یا کسی از دل دیوانه خبردار نبود
1 آن پری چو از، بهر دلبری، زلف عنبرین، شانه میکند در جهان هر آن، دل که بنگری، بیقرار و، دیوانه میکند
2 با چنین جمال، گر تو ای صنم، یک زمان زنی، در حرم قدم همچو کافران، مؤمن حرم، رو به سوی بت، خانه میکند
3 شمع را از آن، من شوم فدا، گرچه میکشد، ز آتش جفا پس بسوز دل، گریه از وفا، بهر مرگ پروانه، میکند
4 پیش مردمش، درد و چشم ریش، کی دهد مکان، این دل پریش یار خویش را، کی به دست خویش، آشنای بیگانه میکند
1 هرکس که به دل مهر تو مه پاره ندارد از هر دو جهان بهره به یکباره ندارد
2 فریاد ز بیچارگی دل که بناچار جز آنکه به غم ناله کند چاره ندارد
3 هم ثابت در عشقم و هم رهرو سیار افلاک چو من ثابت و سیاره ندارد
4 دارد دل من گر هوس خفتن در گور طفل است و بجز عادت گهواره ندارد
1 در جهان کهنه از نو شور و شر باید نمود فکر بکری بهر ابنای بشر باید نمود
2 سیم و زر تا هست در عالم بشر آسوده نیست تا شویم آسوده محو سیم و زر باید نمود
3 خاک عالم گل شد از اشکم چه خاکی سر کنم زین سپس فکری برای چشم تر باید نمود
4 در قدمگاه محبت پا منه بردار دست یا اگر پا می گذاری ترک سر باید نمود
1 حلقه زلفی که غیر تاب ندارد تا چه کند با دلی که تاب ندارد
2 کشمکش چین و اضطراب بشر چیست گیتی اگر حال انقلاب ندارد
3 مجلس ما را هر آنکه دید به دل گفت ملت جم، حسن انتخاب ندارد
4 خانه خدایا به فکر خانه خود نیست یا خبر از خانه خراب ندارد
1 شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود گر مرا چنگی به دل میزد نوای چنگ بود
2 نیست تنها غنچه در گلزار گیتی تنگدل هرکه را در این چمن دیدم چو من دلتنگ بود
3 گر ز آزادی بود آبادی روی زمین پس چرا بیبهره از آن کشور هوشنگ بود
4 نوشدارو شد برای نامداران مرگ سرخ بس که در این شهر ننگین زندگانی تنگ بود
1 آنان که از فراعنه توصیف میکنند از بهر جلب فایده تعریف میکنند
2 بام بلند همسر نام بلند نیست از فکر کوته است که تصحیف میکنند
3 تخفیف و مستمری و شهریه و حقوق گیرند و بالمناصفه تنصیف میکنند
4 در حیرتم ز ملت ایران که از چه روی معتاد گوش خود، به اراجیف میکنند