1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی
2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی
3 چگونه پای گذاری بصرف دعوت شیخ به مسلکی که ندارد مرام آزادی
4 هزار بار بود به ز صبح استبداد برای دسته پا بسته، شام آزادی
1 شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود گر مرا چنگی به دل میزد نوای چنگ بود
2 نیست تنها غنچه در گلزار گیتی تنگدل هرکه را در این چمن دیدم چو من دلتنگ بود
3 گر ز آزادی بود آبادی روی زمین پس چرا بیبهره از آن کشور هوشنگ بود
4 نوشدارو شد برای نامداران مرگ سرخ بس که در این شهر ننگین زندگانی تنگ بود
1 شوریده دل به سینه به عنوان کارگر شورید و گفت جان من و جان کارگر
2 شاه و گدا فقیر و غنی کیست آنکه نیست محتاج زرع زارع و مهمان کارگر
3 سرمایهدار از سر خوان راندش ز جور با آنکه هست ریزهخور خوان کارگر
4 در خز خزیده خواجه، کجا آیدش به یاد پای برهنه پیکر عریان کارگر
1 بس به نام عمر مرگ هولناکی دیدهام هر نفس این زندگانی را هلاکی دیدهام
2 زندگی خواب است و در آن خواب عمری از خیال مردم از بس خوابهای هولناکی دیدهام
3 بود آن هم دامن پرخون صحرای جنون در تمام عمر اگر دامان پاکی دیدهام
4 دوست دارم لاله را مانند دل کز سوز و داغ در میان این دو، وجه اشتراکی دیدهام
1 چو مهربان مه من جلوه بی نقاب کند ز غم ستاره فشان چشم آفتاب کند
2 طریق بنده نوازی ببین که خواجه من مرا به عیب هنر داشتن جواب کند
3 در این طلوع سعادت که روز بیداریست غرور جهل مبادا ترا به خواب کند
4 ز فقر آه جگر گوشگان کیکاوس سزد اگر دل سیروس را کباب کند
1 زین قیامی که تو با آن قد و قامت کردی در چمن راستی ای سرو قیامت کردی
2 آخر ای غم تو چه دیدی ز دلم کز همه جا رخت بستی و در این خانه اقامت کردی
3 قطره قطره شدی از دیده برون در شب هجر ای دل از بسکه تو اظهار شهامت کردی
4 دل بر ابروی کمان تو نینداخته چشم سینه ام را هدف تیر ملامت کردی
1 سر خط عاشقی را روز الست دادم ننهاده پا در این راه سر را ز دست دادم
2 تو با کمان ابرو دل را نشانه کردی من هم به دست و تیرت، جان ناز شست دادم
3 عیبم مکن بسستی کز حربه درستی این نادرستها را آخر شکست دادم
4 تا چشم و ابرویت را پیوسته دادم الفت تیغ هزار دم را در دست مست دادم
1 حلقه زلفی که غیر تاب ندارد تا چه کند با دلی که تاب ندارد
2 کشمکش چین و اضطراب بشر چیست گیتی اگر حال انقلاب ندارد
3 مجلس ما را هر آنکه دید به دل گفت ملت جم، حسن انتخاب ندارد
4 خانه خدایا به فکر خانه خود نیست یا خبر از خانه خراب ندارد
1 آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی
2 تا مگر به دست آرم دامن وصالش را میدوم به پای سر در قفای آزادی
3 با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز حمله میکند دایم بر بنای آزادی
4 در محیط طوفانزای، ماهرانه در جنگ است ناخدای استبداد با خدای آزادی
1 ای توده دست قدرت از آستین برون کن وین کاخ جور و کین را تا پایه سرنگون کن
2 از اشک و آه ای دل کی می بری تو حاصل از انقلاب کامل خود را غریق خون کن
3 با صد زبان حقگو لب بند از هیاهو در پنجه غم او خود را چو من زبون کن
4 چون کوهکن به تمکین بسپار جان شیرین وز خون خویش رنگین دامان بیستون کن