1 گر پریشان خم گیسوی تو از شانه نبود هر خمی منزل جمعی دل دیوانه نبود
2 تیشه بر سر زد فرهاد و چو شیرین جان داد دیگران را مگر این همت مردانه نبود
3 گر به کنج دل من غیر غمت راه نیافت جای آن گنج جز این خانه ویرانه نبود
4 جذبه عشق مرا برد بجائی که ز وصل فرق بین فرق و محرم و بیگانه نبود
1 چنان کز تاب آتش آب از گرمابه میریزد ز سوز دل مدام از دیدهام خونابه میریزد
2 به مرگ تهمتن از جور زال چرخ در زابل چو رود هیرمند اشک از رخ رودابه میریزد
3 به جان پروانه شمعم که گاه سوختن از غم سرشک خویش را با حال عجز و لابه میریزد
4 گزیدم بس ز ناکامی بس انگشت تحیر را از این رو تا قیامت خونم از سبّابه میریزد
1 آن دسته که سرگشته سودای جنونند پا تا به سر از دایره عقل برونند
2 دانی که بود رهرو آزادی گیتی آنانکه در این بادیه آغشته بخونند
3 در محفل ما صحبتی از شاه و گدا نیست دانی همگی عالی و عالی همه دونند
4 با پنجه برآرند زبان از دهن شیر آنانکه ز سر پنجه تو زبونند
1 باز دلبر به دلم عزم شبیخون دارد که برخ دیده شبی اشک و شبی خون دارد
2 می رود غافل و خلقش ز پی و من بشگفت کاین چه لیلی است که صد سلسله مجنون دارد
3 پای خم دست پی گردش ساغر بگشای تا بدانی چه بسر گردش گردون دارد
4 شور شیرین نه همین تارک فرهاد شکافت بلکه خسرو هم از آن پهلوی گلگون دارد
1 میْپرستانی که از دور فلک آزردهاند همچو خم از ساغر دل دورها خون خوردهاند
2 نیست حق زندگی آن قوم را کز بیحسی مردگان زنده بلکه زندگان مردهاند
3 در بر بیگانه و خویشند دایم سرفراز بهر حق خویش آن قومی که پا بفشردهاند
4 فارسان فارس را پای فرس گر لنگ نیست اهل عالم از چه زیشان گوی سبقت بردهاند
1 هر شرارت در جهان فرزند آدم میکند بهر گرد آوردن دینار و درهم میکند
2 آبرو هرگز ندارد آنکه در هر صبح و شام پیش دونان پشت را بهر دونان خم میکند
3 چون ز غم بیچاره گردی باده با شادی بنوش کاین اساس شادمانی چاره غم میکند
4 تکیه بر عهد جهان هرگز مکن کاین بیوفا صبح عید عاشقان را شام ماتم میکند
1 عمریست کز جگر، مژه خوناب میخورد این ریشه را ببین ز کجا آب میخورد
2 چشم تو را به دامن ابرو هرآنکه دید گفتا که مست، باده به محراب میخورد
3 خال سیه به کنج لب شکرین تست یا هندویی که شیره عناب میخورد
4 دل در شکنج زلف تو چون طفل بندباز گاهی رود به حلقه و گه تاب میخورد
1 آنچه را با کارگر سرمایهداری میکند با کبوتر پنجه باز شکاری میکند
2 میبرد از دسترنجش گنج اگر سرمایهدار بهر قتلش از چه دیگر پافشاری میکند؟
3 سال و مه در انتظار قرص نان شب تا به صبح دیده زارع چرا اخترشماری میکند؟
4 تا به کی، ارباب یارب بر خلاف بندگی چون خدایان بر دهاقین کردگاری میکند؟
1 گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند در انتظار ناجی فریادرس بماند
2 هرکس ببرد گوی ز میدان افتخار جز فارس را که فارس همت فرس بماند
3 دل میتپد به سینه تنگم ز سوز عشق چون مرغ بیپری که به کنج قفس بماند
4 در انتظار یار سفر کرده سالهاست چشمم به راه و گوش به بانگ جرس بماند
1 توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود
2 در صف حزب فقیران اغنیا کردند جای این دو صف را کاملا از هم جدا باید نمود
3 این بنای کهنه پوسیده ویران گشته است جای آن با طرح نو از نو بنا باید نمود
4 تا مگر عدل و تساوی در بشر مجری شود انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود