آثار فرخی یزدی

صفحه 11 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 با دل آغشته در خون گر چه خاموشیم ما لیک چون خم دهان کف کرده در جوشیم ما

2 ساغر تقدیر ما را مست آزادی نمود زین سبب از نشئه آن باده مدهوشیم ما

3 گر توئی سرمایه دار با وقار تازه چرخ کهنه رند لات و لوت خانه بر دوشیم ما

4 همچو زنبور عسل هستیم چون ما لاجرم هر غنی را نیش و هر بیچاره را نوشیم ما

1 سوگواران را مجال بازدید و دید نیست باز گرد ای عید از زندان که ما را عید نیست

2 گفتن لفظ مبارکباد طوطی در قفس شاهد آئینه دل داند که جز تقلید نیست

3 عید نوروزی که از بیداد ضحاکی عزاست هر که شادی می کند از دوده جمشید نیست

4 سر بزیر پر از آن دارم که دیگر این زمان با من آن مرغ غزلخوانی که می نالید نیست

1 باز طوفان بلا لجهٔ خون می‌خواهد آنچه زین پیش نمی‌خواست، کنون می‌خواهد

2 آنکه بنشاند به این روز سیه ایران را بر سر دار مجازات نگون می‌خواهد

3 عاقل کام طلب ره رو آزادی نیست راه گم کرده صحرای جنون می‌خواهد

4 نوشداروی مجازات که درمان دل است مفتی و محتسب و عالی و دون می‌خواهد

1 شب غم روز من و ماه محن سال منست روزگاریست که از دست تو این حال منست

2 بسکه دلتنگ از این زندگی تلخ شدم مردن اکنون به خدا غایت آمال منست

3 دوست با هر که شدم دشمن جانم گردید چکنم اینهمه از شومی اقبال منست

4 در میان همه مرغان چمن فصل بهار آنکه بشکسته شد از سنگ ستم، بال منست

1 گر چه مجنونم و صحرای جنون جای منست لیک دیوانه تر از من دل شیدای منست

2 آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون نیش آن خار که از دست تو در پای منست

3 رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع با غمت گفت که یا جای تو یا جای منست

4 جامه ای را که به خون رنگ نمودم امروز بر جفاکاری تو شاهد فردای منست

1 این دل ویران ز بیداد غمت آباد نیست نیست آبادی بلی آنجا که عدل و داد نیست

2 وانشد از شانه یک مو عقده از کار دلم در خم زلفت کسی مشکل‌گشا چون باد نیست

3 کوه کندن در خور سرپنجه عشق است و بس ورنه این زور و هنر در تیشه فرهاد نیست

4 در گلستان جهان یک گل به آزادی نرست همچو من سرو چمن هم راستی آزاد نیست

1 از قناعت خواجه گردون مرا تابنده است پیش چشمم چشمه خورشید کی تابنده است

2 پر نگردد کاسه چشم غنی از حرص و آز کیسه‌اش هر چند از مال فقیر آکنده است

3 حال ماضی سر به سر با ناامیدی‌ها گذشت زین سپس تقدیر با پیش آمد آینده است

4 نیست بیخود گردش این هفت کاخ گردگرد زانکه هر گردنده را ناچار گرداننده است

1 آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست سرمایه دار دهر چو او بی نیاز نیست

2 گر دیگران تعین ممتاز قائلند ما و مرام خود که در آن امتیاز نیست

3 کوته نشد زبان عدو گر ز ما، چه غم شادیم از آنکه عمر خیانت دراز نیست

4 با مشت باز حمله مکن باز لب ببند گنجشک را تحمل چنگال باز نیست

1 با بتی تا بطی از باده ناب است مرا گاه پیرانه سری عهد شباب است مرا

2 گوش تا گوش جهان گر شودم زیر نگین چشم بر گوشه آن چشم خراب است مرا

3 هست از کثرت جوشیدن دریای جنون داغهائی که به دل همچو حباب است مرا

4 بی مه روی تو، اختر شمرم تا به سحر شب هجر تو مگر روز حساب است مرا

1 دل مایه ناکامی است از دیده برون باید تن جامه بدنامی است آغشته به خون باید

2 از دست خردمندی، دل را به لب آمد جان چندی سر سودائی پابند جنون باید

3 شمشیر زبان ای دل، کامت نکند حاصل در پنجه شیر عشق یک عمر زبون باید

4 شب تا به سحر چون شمع، می سوزم و می گوید گر عاشق دلسوزی سوز تو فزون باید

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی