1 «خیزید ز بیدادگران داد بگیرید وز دادستانان جهان یاد بگیرید
2 در دادستانی ره و رسم ار نشناسید در مدرسه این درس ز استاد بگیرید
3 از تیشه و از کوه گران یاد بیارید سرمشق در این کار ز فرهاد بگیرید
4 فاسد شده خون در بدن عارف و عامی دستور حکیمانه ز فصاد بگیرید»
1 دل زارم که عمرش جز دمی نیست دمی بی یاد روی همدمی نیست
2 بیاد همدم این یکدم تو خوش باش که این دم هم دمی هست و دمی نیست
3 در این عالم خوشم با عالم عشق که در عالم به از این عالمی نیست
4 ندارد صبح عیدی دور گردون که پیش آهنگ شام ماتمی نیست
1 در شرع ما که قاعده اختصاص نیست حق عوام نیز قبول خواص نیست
2 دیگر دم از تفاوت شاه و گدا مزن بگزین طریقهای که در آن اختصاص نیست
3 گفتم که انتقام ز اشراف دون بگیر گفتی هنوز موقع کین و قصاص نیست
4 اینک به چنگ مرتجعین اوفتادهای آن سان که از برای تو راه خلاص نیست
1 زاهدا چند کنی منع قدح نوشی را که به عالم ندهم عالم مدهوشی را
2 بایدش سوخت به هر جمع سراپا چون شمع هر که از دست دهد شیوه خاموشی را
3 زندگی بی تو مرا ساخت چنان از جان سیر که طلب می کنم از مرگ هم آغوشی را
4 آنکه تا دوش جگر گوشه ناپاکی بود دارد امروز به پاکان سر همدوشی را
1 با من ای دوست ترا گر سر پرخاش نبود یار دشمن شدنت در همه جا فاش نبود
2 پافشاری پی حق خود اگر ملت داشت مال او غارت یک دسته عیاش نبود
3 پول تصویبی مجلس نبد از ماه به ماه گرد آن کهنه حریف این همه کلاش نبود
4 معنی دولت قانونی اگر این باشد نامی از دولت و قانون به جهان کاش نبود
1 پیش خود تا فکر نفع بینهایت میکند کارفرما کارگر را کی رعایت میکند
2 ماه نو با روی پر خون شفق را کن نگاه کان ز داس و دست دهقانان حکایت میکند
3 فوری از نای وزیر آید نوای راضیم از فلان مأمور اگر ملت شکایت میکند
4 آخر ای مظلوم از مظلوم چون خود یاد کن چون ببینی ظالم از ظالم حمایت میکند
1 جز شور و شر از چشم سیاه تو نریزد الا خطر از تیر نگاه تو نریزد
2 آهسته بزن شانه بر آن زلف پریشان تا جمع دل از طرف کلاه تو نریزد
3 کانون شدی ای سینه مگر کز شرر دل جز اخگر غم ز آتش آه تو نریزد
4 تا در خم می از پی توبه نکنی غسل ای شیخ گنهکار گناه تو نریزد
1 با ادب در پیش قانون هرکه زانو میزند چرخ نوبت را به نام نامی او میزند
2 وآنکه شد تسلیم عدل و پیش قانون سر نهاد پایه قدرش به کاخ مهر پهلو میزند
3 تا بود سرمایه بهر درهمی سرمایهدار خویشتن را از طمع زین سو بدان سو میزند
4 گر ندیدی حمله مالک به دهقان ضعیف گرگ را بنگر، چسان خود را به آهو میزند
1 از بسکه غم به سینه من بسته راه را دیگر مجال آمد و شد نیست آه را
2 دانم چو دیده دید، دل از کف رود ولی نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را
3 هر شب ز عشق روی تو ای آفتاب روی از دود آه تیره کنم روی ماه را
4 ما را مخوان به کعبه که در کیش اهل دل معنی یکیست میکده و خانقاه را
1 از دست تو کس همچو من بیسروپا نیست گر هست چو من اینهمه انگشت نما نیست
2 خود عقده خود را ز دل از گریه گشودم دیدم که کسی بهر کسی عقده گشا نیست
3 از صفحه زنگاری افلاک شود محو هر نام که در دفتر ارباب وفا نیست
4 زندان نفس یا قفس دل بودش نام هر سینه که آماجگه تیر بلا نیست