گر از دو روز عمر مرا یک نفس از فرخی یزدی غزل 109
1. گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند
در انتظار ناجی فریادرس بماند
...
1. گر از دو روز عمر مرا یک نفس بماند
در انتظار ناجی فریادرس بماند
...
1. توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود
کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود
...
1. آنکه از آرا خریدن مسند عالی بگیرد
مملکت را می فروشد تا که دلالی بگیرد
...
1. باز طوفان بلا لجهٔ خون میخواهد
آنچه زین پیش نمیخواست، کنون میخواهد
...
1. رسم و ره آزادی یا پیشه نباید کرد
یا آنکه ز جان بازی اندیشه نباید کرد
...
1. گر بدین سان آتش کین شعله ور خواهی نمود
ملک را در مدتی کم پر شرر خواهی نمود
...
1. آن غنچه که نشکفت ز حسرت دل ما بود
وان عقده که نگشود ز غم مشکل ما بود
...
1. هر جا سخن از جلوه آن ماه پری بود
کار من سودا زده دیوانه گری بود
...
1. یک دم دل ما از غم، آسوده نخواهد شد
وین عقده بآسانی، بگشوده نخواهد شد
...
1. کانون حقیقت دهن بسته ما بود
قانون درستی، دل بشکسته ما بود
...
1. دی تا دل شب آن بت طناز کجا بود؟
تا عقده ز دل باز کند باز کجا بود؟
...