آثار فرخی یزدی

صفحه 10 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 نازم آن سرو خرامان را که از بس ناز دارد دسته سنبل مدام از شانه پا انداز دارد

2 رونما گیرد ز گل چون رو نماید در گلستان بر عروسان چمن آن نازنین بس ناز دارد

3 ساختم با سوختن یک عمر در راه محبت عشق عالم سوز آری سوز دارد ساز دارد

4 زین اسیران مصیبت دیده نبود چون من و دل مرغ بی بالی که در دل حسرت پرواز دارد

1 دلم امروز چون قمری سر نالیدنی دارد مگر آن سرو قد فردا به خود بالیدنی دارد

2 چو من در این چمن جز غنچه دلتنگی نشد پیدا که در شب گر خورد خون صبحدم خندیدنی دارد

3 ز حسن بی بقا ای گل مکن خون در دل بلبل که دست انتقام باغبان گل چیدنی دارد

4 رمیدن دید بس در زندگانی این دل وحشی به مرگ ناگهانی میل آرامیدنی دارد

1 چون سبو در پای خم هر کس چو من سر سوده بود همچو ساغر دورها از دست غم آسوده بود

2 پارسایان را ز بس مستی گریبانگیر شد دامن هر کس گرفتیم از شراب آلوده بود

3 دودمان چرخ از آن روشن بود تا رستخیز زانکه همچون آفتاب او را چراغ دوده بود

4 آنکه راه سود خود را در زیان خلق دید از ره بیدانشی راه خطا پیموده بود

1 هر آنکه سخت به من لاف آشنائی زد بروز سختی من دم ز بی وفائی زد

2 به بینوائی خود شد دلم چو نی سوراخ دمی که نی به نوا داد بینوائی زد

3 دکان پسته بی مغز بسته شد آن روز که با دهان تو لبخند خودنمائی زد

4 دریده چشمی نرگس ببین که چشم ترا بدید و باز سر از گل ز بیحیائی زد

1 گر یوسف من جلوه چنین خوب نماید خون در دل نوباوه یعقوب نماید

2 خونریزی ضحاک در این ملک فزون گشت کو کاوه که چرمی به سر چوب نماید

3 مپسند خدایا که سر و افسر جم را با پای ستم دیو، لگدکوب نماید

4 کو دست توانا که به گلزار تمدن هر خار و خسی ریخته جاروب نماید

1 دل مایه ناکامی است از دیده برون باید تن جامه بدنامی است آغشته به خون باید

2 از دست خردمندی، دل را به لب آمد جان چندی سر سودائی پابند جنون باید

3 شمشیر زبان ای دل، کامت نکند حاصل در پنجه شیر عشق یک عمر زبون باید

4 شب تا به سحر چون شمع، می سوزم و می گوید گر عاشق دلسوزی سوز تو فزون باید

1 پاسبان خفته این دار گر بیدار بود کی برای کیفر غارتگران بی دار بود

2 پرده دل تا نشد چاک از غمت پیدا نگشت کز پس یک پرده پنهان صد هزار اسرار بود

3 ناتوانی بین که درمان دل بیمار خویش جستم از چشمی که آن هم از قضا بیمار بود

4 در شب غم آنکه دامان مرا از کف نداد با گواهی دادن دل دیده خونبار بود

1 آنان که بی‌مطالعه تقدیر می‌کنند خواب ندیده است که تعبیر می‌کنند

2 عمری بود که کافر راه محبتیم ما را دگر برای چه تکفیر می‌کنند

3 بازیگران که با دم شیرند آشنا غافل که تکیه بر دم شمشیر می‌کنند

4 در خاک پاک ری که عزازیل را رُنود با آب رشوه راحت و تطهیر می‌کنند

1 بهر آزادی هر آن کس استقامت می‌کند چاره این ارتجاع پر وخامت می‌کند

2 گو سپر افکن در این شمشیربازی از نخست هرکسی کاندیشه از تیر ملامت می‌کند

3 باید از اول بشوید دست از حق حیات در محیط مردگان هرکس اقامت می‌کند

4 در قفس افتد چو شیر شرزه از قانون‌کشی روبه افسرده ابراز شهامت می‌کند

1 با من ای دوست ترا گر سر پرخاش نبود یار دشمن شدنت در همه جا فاش نبود

2 پافشاری پی حق خود اگر ملت داشت مال او غارت یک دسته عیاش نبود

3 پول تصویبی مجلس نبد از ماه به ماه گرد آن کهنه حریف این همه کلاش نبود

4 معنی دولت قانونی اگر این باشد نامی از دولت و قانون به جهان کاش نبود

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی