1 نازم آن سرو خرامان را که از بس ناز دارد دسته سنبل مدام از شانه پا انداز دارد
2 رونما گیرد ز گل چون رو نماید در گلستان بر عروسان چمن آن نازنین بس ناز دارد
3 ساختم با سوختن یک عمر در راه محبت عشق عالم سوز آری سوز دارد ساز دارد
4 زین اسیران مصیبت دیده نبود چون من و دل مرغ بی بالی که در دل حسرت پرواز دارد
1 دلم امروز چون قمری سر نالیدنی دارد مگر آن سرو قد فردا به خود بالیدنی دارد
2 چو من در این چمن جز غنچه دلتنگی نشد پیدا که در شب گر خورد خون صبحدم خندیدنی دارد
3 ز حسن بی بقا ای گل مکن خون در دل بلبل که دست انتقام باغبان گل چیدنی دارد
4 رمیدن دید بس در زندگانی این دل وحشی به مرگ ناگهانی میل آرامیدنی دارد
1 چون سبو در پای خم هر کس چو من سر سوده بود همچو ساغر دورها از دست غم آسوده بود
2 پارسایان را ز بس مستی گریبانگیر شد دامن هر کس گرفتیم از شراب آلوده بود
3 دودمان چرخ از آن روشن بود تا رستخیز زانکه همچون آفتاب او را چراغ دوده بود
4 آنکه راه سود خود را در زیان خلق دید از ره بیدانشی راه خطا پیموده بود
1 هر آنکه سخت به من لاف آشنائی زد بروز سختی من دم ز بی وفائی زد
2 به بینوائی خود شد دلم چو نی سوراخ دمی که نی به نوا داد بینوائی زد
3 دکان پسته بی مغز بسته شد آن روز که با دهان تو لبخند خودنمائی زد
4 دریده چشمی نرگس ببین که چشم ترا بدید و باز سر از گل ز بیحیائی زد
1 گر یوسف من جلوه چنین خوب نماید خون در دل نوباوه یعقوب نماید
2 خونریزی ضحاک در این ملک فزون گشت کو کاوه که چرمی به سر چوب نماید
3 مپسند خدایا که سر و افسر جم را با پای ستم دیو، لگدکوب نماید
4 کو دست توانا که به گلزار تمدن هر خار و خسی ریخته جاروب نماید
1 دل مایه ناکامی است از دیده برون باید تن جامه بدنامی است آغشته به خون باید
2 از دست خردمندی، دل را به لب آمد جان چندی سر سودائی پابند جنون باید
3 شمشیر زبان ای دل، کامت نکند حاصل در پنجه شیر عشق یک عمر زبون باید
4 شب تا به سحر چون شمع، می سوزم و می گوید گر عاشق دلسوزی سوز تو فزون باید
1 پاسبان خفته این دار گر بیدار بود کی برای کیفر غارتگران بی دار بود
2 پرده دل تا نشد چاک از غمت پیدا نگشت کز پس یک پرده پنهان صد هزار اسرار بود
3 ناتوانی بین که درمان دل بیمار خویش جستم از چشمی که آن هم از قضا بیمار بود
4 در شب غم آنکه دامان مرا از کف نداد با گواهی دادن دل دیده خونبار بود
1 آنان که بیمطالعه تقدیر میکنند خواب ندیده است که تعبیر میکنند
2 عمری بود که کافر راه محبتیم ما را دگر برای چه تکفیر میکنند
3 بازیگران که با دم شیرند آشنا غافل که تکیه بر دم شمشیر میکنند
4 در خاک پاک ری که عزازیل را رُنود با آب رشوه راحت و تطهیر میکنند
1 بهر آزادی هر آن کس استقامت میکند چاره این ارتجاع پر وخامت میکند
2 گو سپر افکن در این شمشیربازی از نخست هرکسی کاندیشه از تیر ملامت میکند
3 باید از اول بشوید دست از حق حیات در محیط مردگان هرکس اقامت میکند
4 در قفس افتد چو شیر شرزه از قانونکشی روبه افسرده ابراز شهامت میکند
1 با من ای دوست ترا گر سر پرخاش نبود یار دشمن شدنت در همه جا فاش نبود
2 پافشاری پی حق خود اگر ملت داشت مال او غارت یک دسته عیاش نبود
3 پول تصویبی مجلس نبد از ماه به ماه گرد آن کهنه حریف این همه کلاش نبود
4 معنی دولت قانونی اگر این باشد نامی از دولت و قانون به جهان کاش نبود