پاسبان خفته این دار گر بیدار از فرخی یزدی غزل 97
1. پاسبان خفته این دار گر بیدار بود
کی برای کیفر غارتگران بی دار بود
...
1. پاسبان خفته این دار گر بیدار بود
کی برای کیفر غارتگران بی دار بود
...
1. آنان که بیمطالعه تقدیر میکنند
خواب ندیده است که تعبیر میکنند
...
1. بهر آزادی هر آن کس استقامت میکند
چاره این ارتجاع پر وخامت میکند
...
1. با من ای دوست ترا گر سر پرخاش نبود
یار دشمن شدنت در همه جا فاش نبود
...
1. گر پریشان خم گیسوی تو از شانه نبود
هر خمی منزل جمعی دل دیوانه نبود
...
1. چنان کز تاب آتش آب از گرمابه میریزد
ز سوز دل مدام از دیدهام خونابه میریزد
...
1. آن دسته که سرگشته سودای جنونند
پا تا به سر از دایره عقل برونند
...
1. باز دلبر به دلم عزم شبیخون دارد
که برخ دیده شبی اشک و شبی خون دارد
...
1. میْپرستانی که از دور فلک آزردهاند
همچو خم از ساغر دل دورها خون خوردهاند
...
1. هر شرارت در جهان فرزند آدم میکند
بهر گرد آوردن دینار و درهم میکند
...
1. عمریست کز جگر، مژه خوناب میخورد
این ریشه را ببین ز کجا آب میخورد
...
1. آنچه را با کارگر سرمایهداری میکند
با کبوتر پنجه باز شکاری میکند
...