آثار فرخی یزدی

صفحه 9 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 اگر مرد خردمندی تو را فرزانگی باید وگر همدرد مجنونی غم دیوانگی باید

2 رفیقی بایدم همدم، به شادی یار و در غم هم وزین خویشان نامحرم مرا بیگانگی باید

3 من و گنج سخن‌سنجی که کنجی خواهد و رنجی چو من گر اهل این گنجی تو را ویرانگی باید

4 چو زد دهقان زحمتکش به کشت عمر خود آتش تو را ای مالک سرکش جوی مردانگی باید

1 ابر چشم از سوز دل تا گریه را سر می‌کند هرکجا خاکیست از باران خون تر می‌کند

2 تا ز خسرو آبروی آتش زرتشت ریخت گنج بادآور ز حسرت خاک بر سر می‌کند

3 خیر در جنس بشر نبود خدایا رحم کن این بشر را کز برای خیر خود شر می‌کند

4 سیم را نابود باید کرد کاین شیء پلید مؤمن صدساله را یک‌روزه کافر می‌کند

1 کام دلم ز وصل تو حاصل نمی‌شود گیرم که شد، دگر دل من دل نمی‌شود

2 دیوانه‌ای که مزه دیوانگی چشید با صد هزار سلسله عاقل نمی‌شود

3 اجرا نشد میان بشر گر مرام ما آجل شود اگر چه به عاجل نمی‌شود

4 حق گر خورد شکست ز یک دسته بی‌شرف حق است و حق به مغلطه باطل نمی‌شود

1 این غرقه به خاک و خون دلی بود یا طایر نیم بسملی بود

2 از دست تو قطره قطره خون شد یک چند اگر مرا دلی بود

3 مجنون که کناره جست زین خلق دیوانه نمای عاقلی بود

4 دل داشت هوای دام صیاد پیداست که صید غافلی بود

1 چون ز شهر آن شاهد شیرین‌شمایل می‌رود در قفایش، کاروان در کاروان، دل می‌رود

2 همچو کز دنبال او وادی به وادی چشم رفت پیش‌پیشش اشک هم منزل به منزل می‌رود

3 دل اگر دیوانه نبود الفتش با زلف چیست کی به پای خویش عاقل در سلاسل می‌رود

4 چون به باطن در جهان نبود وجودی غیر حق حق بود آن هم که در ظاهر به باطل می‌رود

1 خرم آن روزی که ما را جای در میخانه بود تا دل شب بوسه گاه ما لب پیمانه بود

2 عقده های اهل دل را مو به مو می کرد باز در کف مشاطه باد صبا گر شانه بود

3 با من و مرغ بهشتی کی شود هم آشیان آن نظر تنگی که چشمش سوی آب و دانه بود

4 سوخت از یک شعله آخر شمع را پا تا به سر برق آن آتش که در بال و پر پروانه بود

1 سراپا کاخ این زورآوران گر زیوری دارد ولی بزم تهی دستان صفای دیگری دارد

2 نیارد باد امشب خاک راهش را برای ما مگر در رهگذار او کسی چشم تری دارد

3 نگار من مسلمان است و در عین مسلمانی به محراب دو ابرو چشم مست کافری دارد

4 مکن هرگز بدی با ناتوانان از توانائی که گیتی بهر خوب و زشت مردم دفتری دارد

1 بهار آمد و در جام باده باید کرد به فکر ساده من فکر ساده باید کرد

2 به سرسپرده خود عارفی چه خوش می گفت که دستگیری از پا فتاده باید کرد

3 بر اسب پیلتن ای شه اگر سوار شدی تفقدی به گدای پیاده باید کرد

4 هزار عقده گشاید اراده و تصمیم پی گرفتن تصمیم اراده باید کرد

1 شد بهار و مرغ دل افغان چه بلبل می‌کند عاشقان را فصل گل گویا جنون گل می‌کند

2 آنچه از بوی گل و ریحان به دست آرد نسیم صرف پاانداز آن زلف چو سنبل می‌کند

3 کی شود آباد آن ویرانه کز هر گوشه‌اش یک ستمکاری تعدی یا تطاول می‌کند

4 دست‌رنج کارگر را تا به کی سرمایه‌دار خرج عیش و نوش و اشیاء تجمل می‌کند؟

1 کاخ جور تو گر از سیم بنائی دارد کلبه بی در ما نیز صفائی دارد

2 همچو نی با دل سوراخ کند ناله ز سوز بینوائی که چو من شور و نوائی دارد

3 در غم عشق تو مردیم و ننالیم که مرد نکند ناله ز دردی که دوائی دارد

4 پا نهد بر سر خوبان جهان شانه صفت هر که دست و هنر عقده گشائی دارد

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی