1 با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد کس ندانست که در پرده چه رازی دارد
2 بر سر زلف تو دارد هوس چنگ زدن دست کوتاه من امید درازی دارد
3 گرو آخر ببرد درگه بازی ز حریف پاکبازی که دل و دیده بازی دارد
4 خواجه گاهی به نگاهی دل ما را ننواخت تا بگویم نظر بنده نوازی دارد
1 نای آزادی کند چون نی نوای انقلاب باز خون سازد جهان را نینوای انقلاب
2 انقلاب ما چو شد از دست ناپاکان شهید نیست غیر از خون پاکان خونبهای انقلاب
3 اندرین طوفان خدا داند که کی غالب شود ناخدای ارتجاعی یا خدای انقلاب
4 تا تو را در راه آزادی تن صد چاک نیست نیستی در پیش یاران پیشوای انقلاب
1 آنان که بیمطالعه تقدیر میکنند خواب ندیده است که تعبیر میکنند
2 عمری بود که کافر راه محبتیم ما را دگر برای چه تکفیر میکنند
3 بازیگران که با دم شیرند آشنا غافل که تکیه بر دم شمشیر میکنند
4 در خاک پاک ری که عزازیل را رُنود با آب رشوه راحت و تطهیر میکنند
1 زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت مشکل ما را بمردن خوب آسان کرد و رفت
2 جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت
3 جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت
4 پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت
1 بی سر و پائی اگر در چشم خوار آید ترا دل به دست آرش که یکروزی بکار آید ترا
2 با هزاران رنج بردن گنج عالم هیچ نیست دولت آن باشد ز در بی انتظار آید ترا
3 دولت هر مملکت در اختیار ملت است آخر ای ملت به کف کی اختیار آید ترا
4 پافشاری کن، حقوق زندگان آور بدست ورنه همچون مرده تا محشر فشار آید ترا
1 نارفیقان چون به یکرنگان دو رنگی میکنند از چه تفسیر دو رنگی را زرنگی میکنند
2 در مقام صلح این قوم ار سپر انداختند تیغ بازی با سلحشوران جنگی میکنند
3 دیو را خوانند همسنگ پری هنگام مهر روم را درگاه کین همرنگ زنگی میکنند
4 عرض و طول ارض را از بهر خود خواهند و بس با همه روزی فراخی چشم تنگی میکنند
1 جان من تنها نه خوبان را صباحت لازم است غیر خوبی خوبرویان را ملاحت لازم است
2 مرد با آزرم را در پیش مردم آب نیست تا دو نان گیری از این دونان وقاحت لازم است
3 تا ز دشنامی مگر آن لب نمکپاشی است بر دل صد پاره ما صد جراحت لازم است
4 کشت ما را زندگی ای مرگ آخر همتی کز پس یک عمر زحمت استراحت لازم است
1 کاخ جور تو گر از سیم بنائی دارد کلبه بی در ما نیز صفائی دارد
2 همچو نی با دل سوراخ کند ناله ز سوز بینوائی که چو من شور و نوائی دارد
3 در غم عشق تو مردیم و ننالیم که مرد نکند ناله ز دردی که دوائی دارد
4 پا نهد بر سر خوبان جهان شانه صفت هر که دست و هنر عقده گشائی دارد
1 سراپا کاخ این زورآوران گر زیوری دارد ولی بزم تهی دستان صفای دیگری دارد
2 نیارد باد امشب خاک راهش را برای ما مگر در رهگذار او کسی چشم تری دارد
3 نگار من مسلمان است و در عین مسلمانی به محراب دو ابرو چشم مست کافری دارد
4 مکن هرگز بدی با ناتوانان از توانائی که گیتی بهر خوب و زشت مردم دفتری دارد
1 هر آنکه سخت به من لاف آشنائی زد بروز سختی من دم ز بی وفائی زد
2 به بینوائی خود شد دلم چو نی سوراخ دمی که نی به نوا داد بینوائی زد
3 دکان پسته بی مغز بسته شد آن روز که با دهان تو لبخند خودنمائی زد
4 دریده چشمی نرگس ببین که چشم ترا بدید و باز سر از گل ز بیحیائی زد