آثار فرخی یزدی

صفحه 7 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد کس ندانست که در پرده چه رازی دارد

2 بر سر زلف تو دارد هوس چنگ زدن دست کوتاه من امید درازی دارد

3 گرو آخر ببرد درگه بازی ز حریف پاکبازی که دل و دیده بازی دارد

4 خواجه گاهی به نگاهی دل ما را ننواخت تا بگویم نظر بنده نوازی دارد

1 نای آزادی کند چون نی نوای انقلاب باز خون سازد جهان را نینوای انقلاب

2 انقلاب ما چو شد از دست ناپاکان شهید نیست غیر از خون پاکان خون‌بهای انقلاب

3 اندرین طوفان خدا داند که کی غالب شود ناخدای ارتجاعی یا خدای انقلاب

4 تا تو را در راه آزادی تن صد چاک نیست نیستی در پیش یاران پیشوای انقلاب

1 آنان که بی‌مطالعه تقدیر می‌کنند خواب ندیده است که تعبیر می‌کنند

2 عمری بود که کافر راه محبتیم ما را دگر برای چه تکفیر می‌کنند

3 بازیگران که با دم شیرند آشنا غافل که تکیه بر دم شمشیر می‌کنند

4 در خاک پاک ری که عزازیل را رُنود با آب رشوه راحت و تطهیر می‌کنند

1 زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت مشکل ما را بمردن خوب آسان کرد و رفت

2 جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت

3 جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت

4 پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت

1 بی سر و پائی اگر در چشم خوار آید ترا دل به دست آرش که یکروزی بکار آید ترا

2 با هزاران رنج بردن گنج عالم هیچ نیست دولت آن باشد ز در بی انتظار آید ترا

3 دولت هر مملکت در اختیار ملت است آخر ای ملت به کف کی اختیار آید ترا

4 پافشاری کن، حقوق زندگان آور بدست ورنه همچون مرده تا محشر فشار آید ترا

1 نارفیقان چون به یکرنگان دو رنگی می‌کنند از چه تفسیر دو رنگی را زرنگی می‌کنند

2 در مقام صلح این قوم ار سپر انداختند تیغ بازی با سلحشوران جنگی می‌کنند

3 دیو را خوانند همسنگ پری هنگام مهر روم را درگاه کین همرنگ زنگی می‌کنند

4 عرض و طول ارض را از بهر خود خواهند و بس با همه روزی فراخی چشم تنگی می‌کنند

1 جان من تنها نه خوبان را صباحت لازم است غیر خوبی خوبرویان را ملاحت لازم است

2 مرد با آزرم را در پیش مردم آب نیست تا دو نان گیری از این دونان وقاحت لازم است

3 تا ز دشنامی مگر آن لب نمک‌پاشی است بر دل صد پاره ما صد جراحت لازم است

4 کشت ما را زندگی ای مرگ آخر همتی کز پس یک عمر زحمت استراحت لازم است

1 کاخ جور تو گر از سیم بنائی دارد کلبه بی در ما نیز صفائی دارد

2 همچو نی با دل سوراخ کند ناله ز سوز بینوائی که چو من شور و نوائی دارد

3 در غم عشق تو مردیم و ننالیم که مرد نکند ناله ز دردی که دوائی دارد

4 پا نهد بر سر خوبان جهان شانه صفت هر که دست و هنر عقده گشائی دارد

1 سراپا کاخ این زورآوران گر زیوری دارد ولی بزم تهی دستان صفای دیگری دارد

2 نیارد باد امشب خاک راهش را برای ما مگر در رهگذار او کسی چشم تری دارد

3 نگار من مسلمان است و در عین مسلمانی به محراب دو ابرو چشم مست کافری دارد

4 مکن هرگز بدی با ناتوانان از توانائی که گیتی بهر خوب و زشت مردم دفتری دارد

1 هر آنکه سخت به من لاف آشنائی زد بروز سختی من دم ز بی وفائی زد

2 به بینوائی خود شد دلم چو نی سوراخ دمی که نی به نوا داد بینوائی زد

3 دکان پسته بی مغز بسته شد آن روز که با دهان تو لبخند خودنمائی زد

4 دریده چشمی نرگس ببین که چشم ترا بدید و باز سر از گل ز بیحیائی زد

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی