1 دوش از مهر به من آن مه محبوب گذشت چشم بد دور که آن ماه به من خوب گذشت
2 مگذر از بیشه ما نیست گرت جرأت شیر که در اینجا نتوان با دل مرعوب گذشت
3 مردم از کشمکش زندگی و حیف که عمر همه در پیچ و خم کوچه آشوب گذشت
4 فرخی عمر امانی نفسی بیش نبود آن هم از آمد و شد گر بد و گر خوب گذشت
1 پیش عاقل بی تخصص گر عمل معقول نیست پس چرا در کشور ما این عمل معمول نیست
2 واردات و صادرات ما تعادل چون نداشت هر چه می خواهی در ایران فقر هست و پول نیست
3 با فلاکت مملکت از چهار سو پر سائل است وز برای اینهمه سائل کسی مسئول نیست
4 بس ز بیچیزی جهان تاریک شد در پیش چشم چشم مردم مبتلای نرگس مکحول نیست
1 غیر خون آبروی توده زحمتکش نیست باد بر هم زن خاکستر این آتش نیست
2 هست سیم و زر ما پاکدلان پاکی قلب قلب قلب است که درگاه محک، بیغش نیست
3 در کمان خانه ابروی تو در گاه نگاه تیرهائیست که در ترکش کی آرش نیست
4 من نه تنها ز غم عشق تو دیوانه شدم عاقلی نیست که مجنون تو لیلی وش نیست
1 زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت مشکل ما را به مردن خوب آسان کرد و رفت
2 جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت
3 پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت
4 وانکرد از کار دل چون عقده باد مشکبوی گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت
1 چمن از لاله چو بنهاد به سر افسر سرخ پای گل زن ز کف سبزخطان ساغر سرخ
2 اشک چون سیم سپیدم شد از آن خون که ز خلق زردرویی کشد آنکس که ندارد زر سرخ
3 گرچه من قاتل دل را نشناسم اما دیدهام در کف آن چشم سیه خنجر سرخ
4 کی به بام تو پری روی زند بال و پری هر کبوتر که ز سنگ تو ندارد پر سرخ
1 آن دست دوستی که در اول نگار داد با دشمنی به خون دل آخر نگار داد
2 دیدی که باغبان جفاپیشه عاقبت بر باد آشیانه چندین هزار داد
3 می خواست خون ز کشور دارارود چو جوی دستی که تیغ کید به جانو سیار داد
4 با اختیار تام کند طرد و قتل و حبس ای داد از کسی که به او اختیار داد
1 این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند
3 جشن و ماتم پیش ما باشد یکی چون بره را روزگار جشن و ماتم هردو قربانی کنند
4 روز شادی نیست در شهری که از هر گوشهاش بینوایان بهر نان هرشب نواخوانی کنند
1 باید این دور اگر عالی و گردون باشد گنگ و کور و کر و سرگشته چو گردون باشد
2 در محیطی که پسند همه دیوانهگری است عاقل آن است که در کسوت مجنون باشد
3 خسرو کشور ما تا بود این شیرینکار لالهسان دیده مردم همه گلگون باشد
4 عذر تقصیر همیخواهد و گوید مأمور کاین جنایت حسبالامر همایون باشد
1 ای دوره طهمورث، دل یکدله باید کرد یک سلسله دیوان را در سلسله باید کرد
2 تا این سر سودائی، از شور نیفتاده در راه طلب پا را، پر آبله باید کرد
3 بدبختی ما تنها از خارجه چون نبود هر شکوه که ما داریم از داخله باید کرد
4 با جامه مستحفظ در قافله دزدانند این راهزنان را طرد، از قافله باید کرد
1 به زندان قفس مرغ دلم چون شاد میگردد مگر روزی که از این بند غم آزاد میگردد
2 ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا پس از مشروطه با افزار استبداد میگردد
3 تپیدنهای دلها ناله شد آهسته آهسته رساتر گر شود این نالهها فریاد میگردد
4 شدم چون چرخ سرگردان که چرخ کجروش تا کی به کام این جفاجو با همه بیداد میگردد