یارب ز چیست بر سر فقر و غنا از فرخی یزدی غزل 132
1. یارب ز چیست بر سر فقر و غنا هنوز
گیتی به خون خویش زند دست و پا هنوز
...
1. یارب ز چیست بر سر فقر و غنا هنوز
گیتی به خون خویش زند دست و پا هنوز
...
1. نمود همچو ابوالهول رو به ملت روس
بلای قحط و غلا با قیافه منحوس
...
1. تا حیات من به دست نان دهقان است و بس
جان من سر تا به پا قربان دهقان است و بس
...
1. گر در طلب اهل دلی همدم ما باش
سلطانی اگر می طلبی یار گدا باش
...
1. در چمن ای دل چو من غیر از گل یکرو مباش
گر چو من یکرو شدی دربند رنگ و بو مباش
...
1. ای دل اندر عاشقی با طالع مسعود باش
چون بچنگ آری ایازی عاقبت محمود باش
...
1. بس تنگ شد از سختی جان حوصله دل
دل شکوه ز جان می کند و جان گله دل
...
1. ما خیل تهی دست جگر گوشه بختیم
سرگرم نه با تاج و نه پابند به تختیم
...
1. شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
...
1. گرچه ما از دستبرد دشمنان افتادهایم
ما ز بهر جنگ از سر تا به پا آمادهایم
...
1. با دشمن اگر میل تو پنداشته بودیم
ای دوست دل از مهر تو برداشته بودیم
...
1. گر چه دل سوخته و عاشق و جانباختهایم
باز با این همه دلسوختگی ساختهایم
...