1 آنکه از آرا خریدن مسند عالی بگیرد مملکت را می فروشد تا که دلالی بگیرد
2 یک ولایت را بغارت می دهد تا با جسارت تحفه از حاکم ستاند، رشوه از والی بگیرد
3 از خیانت کور سازد آنکه چشم مملکت را چشم آن دارد ز ملت مزد کحالی بگیرد
4 روی کرسی وکالت آنکه زد حرف از کسالت اجرت خمیازه خواهد، حق بیحالی بگیرد
1 باز طوفان بلا لجهٔ خون میخواهد آنچه زین پیش نمیخواست، کنون میخواهد
2 آنکه بنشاند به این روز سیه ایران را بر سر دار مجازات نگون میخواهد
3 عاقل کام طلب ره رو آزادی نیست راه گم کرده صحرای جنون میخواهد
4 نوشداروی مجازات که درمان دل است مفتی و محتسب و عالی و دون میخواهد
1 رسم و ره آزادی یا پیشه نباید کرد یا آنکه ز جان بازی اندیشه نباید کرد
2 سودی نبری از عشق گر جرأت شیرت نیست آسوده گذر هرگز زین پیشه نباید کرد
3 گر آب رزت باید ای مالک بی انصاف خون دل دهقان را در شیشه نباید کرد
4 در سایه استبداد پژمرده شد آزادی این گلبن نورس را بی ریشه نباید کرد
1 گر بدین سان آتش کین شعله ور خواهی نمود ملک را در مدتی کم پر شرر خواهی نمود
2 با چنین رولها که بی باکانه بازی می کنی پیر و برنا را گرفتار خطر خواهی نمود
3 اندر این شمشیر بازی از طریق دوستی پیش دشمن سینه ما را سپر خواهی نمود
4 پافشاری می کنی از بس به تحکیم مقام مملکت را سربسر زیر و زبر خواهی نمود
1 آن غنچه که نشکفت ز حسرت دل ما بود وان عقده که نگشود ز غم مشکل ما بود
2 مجنون که به دیوانه گری شهره شهر است در دشت جنون همسفر عاقل ما بود
3 گر دامن دل رنگ نبود از اثر خون معلوم نمی شد دل ما قاتل ما بود
4 سرسبز نگردید هر آن دانه که کشتیم پا بسته آفت زدگی حاصل ما بود
1 هر جا سخن از جلوه آن ماه پری بود کار من سودا زده دیوانه گری بود
2 پرواز بمرغان چمن خوش که در این دام فریاد من از حسرت بی بال و پری بود
3 گر این همه وارسته و آزاد نبودم چون سرو چرا بهره من بی ثمری بود
4 روزی که ز عشق تو شدم بیخبر از خویش دیدم که خبرها همه در بیخبری بود
1 یک دم دل ما از غم، آسوده نخواهد شد وین عقده بآسانی، بگشوده نخواهد شد
2 تا فقر و غنا با هم، در کشمکش و جنگند اولاد بنی آدم، آسوده نخواهد شد
3 در وادی عشق از جان، تا نگذری ای سالک این راه پر از آفت، پیموده نخواهد شد
4 اندیشه کجا دارم، از تهمت ناپاکان چون دامن ما پاکست، آلوده نخواهد شد
1 کانون حقیقت دهن بسته ما بود قانون درستی، دل بشکسته ما بود
2 صیاد از آن رخصت پرواز به ما داد چون باخبر از بال و پر بسته ما بود
3 از هر دو جهان چشم به یک چشم زدن بست آزاد ز بس خاطر وارسته ما بود
4 هر پست سزاوار سردار نگردید این منزلت و مرتبه شایسته ما بود
1 دی تا دل شب آن بت طناز کجا بود؟ تا عقده ز دل باز کند باز کجا بود؟
2 گر زیر پر خود نکنم سر چکنم من در دام، توانائی پرواز کجا بود
3 تا بر سر شمشاد چمن پای بکوبد تردستی آن سرو سرافراز کجا بود
4 از حرص بود آنچه رسد بر سر آدم در جنس بشر این طمع و آز کجا بود