آثار فرخی یزدی

صفحه 14 از 20
20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی

1 شوریده دل به سینه به عنوان کارگر شورید و گفت جان من و جان کارگر

2 شاه و گدا فقیر و غنی کیست آنکه نیست محتاج زرع زارع و مهمان کارگر

3 سرمایه‌دار از سر خوان راندش ز جور با آنکه هست ریزه‌خور خوان کارگر

4 در خز خزیده خواجه، کجا آیدش به یاد پای برهنه پیکر عریان کارگر

1 فدای سوز دل مطربی که گفت بساز در این خرابه چو منزل کنی بسوز و بساز

2 چنان ز سنگ حوادث شکست بال و پرم که عمرها به دلم ماند حسرت پرواز

3 کنم بزیر پر خویش سر به صد اندوه چو مرغ صبح ز شادی برآورد آواز

4 گره گشا نبود فکر این وکیل و وزیر مگر تو چاره کنی ای خدای بنده نواز

1 یارب ز چیست بر سر فقر و غنا هنوز گیتی به خون خویش زند دست و پا هنوز

2 دردا که خون پاک شهیدان راه عشق یک جو در این دیار ندارد بها هنوز

3 با آنکه گشت قبطی گیتی غریق نیل در مصر ما فراعنه فرمانروا هنوز

4 کابینه ها عموم سیاه است ز آنکه هیچ کابینه سفید ندیدیم ما هنوز

1 نمود همچو ابوالهول رو به ملت روس بلای قحط و غلا با قیافه منحوس

2 فتاد هیکل سنگین دیوپیکر قحط به روی قلب دهاقین روس چون کابوس

3 مگر که دیو سپید است این بلای سیاه که کرده روسیه را مبتلا چو کیکاوس

4 یکی به ساحل ولگا ببین که ناله زار فشار گرسنگی را چه سان کند محسوس

1 تا حیات من به دست نان دهقان است و بس جان من سر تا به پا قربان دهقان است و بس

2 رازق روزی ده شاه و گدا بعد از خدای دست خون‌آلود بذرافشان دهقان است و بس

3 در اسد چون حوت سوزد ز آفتاب و عاقبت بی‌نصیب از سنبله میزان دهقان است و بس

4 آنکه لرزد همچو مرغ نیم بسمل صبح و شام در زمستان پیکر عریان دهقان است و بس

1 گر در طلب اهل دلی همدم ما باش سلطانی اگر می طلبی یار گدا باش

2 گر در صدد خواجگی کون و مکانی با صدق و صفا بنده مردان خدا باش

3 خواهی چو بر آن طره آشفته زنی چنگ چون شانه سراپا همه جا عقده گشا باش

4 گر مغبچه میکده ای شوخ ختا شو ور معتکف مدرسه ای شیخ ریا باش

1 در چمن ای دل چو من غیر از گل یکرو مباش گر چو من یکرو شدی دربند رنگ و بو مباش

2 تا نخوانندت بخوان هر جا مشو بی وعده سبز تا نبینی رنگ زردی چون گل خودرو مباش

3 گاه سرگردانی و هنگام سختی بهر فکر ای سر شوریده غافل از سر زانو مباش

4 نان ز راه دست رنج خویشتن آور بدست گر کشی منت بجز منت کش بازو مباش

1 ای دل اندر عاشقی با طالع مسعود باش چون بچنگ آری ایازی عاقبت محمود باش

2 پیش این مردم تعین چون به موجودیت است گر رسد دستت، بهر قیمت بود، موجود باش

3 تا نوازی دوستان را جنت شداد شو تا گدازی دشمنان را آتش نمرود باش

4 پیش یکرنگان دورنگی چون نمی آید پسند یا چو یزدان پاک یا چون اهرمن مردود باش

1 بس تنگ شد از سختی جان حوصله دل دل شکوه ز جان می کند و جان گله دل

2 دل شیفته سلسله موئی است کز افسون با یک سر مو بسته دو صد سلسله دل

3 از بادیه عشق حذر کن که در آن دشت در هر قدمی گمشده صد قافله دل

4 سر منزل دلدار کجا هست که واماند از دست غمش پای پر از آبله دل

1 ما خیل تهی دست جگر گوشه بختیم سرگرم نه با تاج و نه پابند به تختیم

2 آزادی ایران که درختی است کهن سال ما شاخه نو رسته آن کهنه درختیم

3 در صلح و صفا گرمتر از موم ملایم با جنگ و جفا سردتر از آهن سختیم

4 پوشید جهان خلعت زیبای تمدن ما لخت و فرومایه از آنیم که لختیم

آثار فرخی یزدی

20 اثر از غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار فرخی یزدی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی