1 ما خیل گدایان که زر و سیم نداریم چون سیم نداریم ز کس بیم نداریم
2 شاهنشه اقلیم بقائیم بباطن در ظاهر اگر افسر و دیهیم نداریم
3 دنیا همه مال همه گر هست چرا پس ما قسمتی از آنهمه تقسیم نداریم
4 هر مشکلی آسان شود از پرتو تصمیم اشکال در این است که تصمیم نداریم
1 گر چه دل سوخته و عاشق و جانباختهایم باز با این همه دلسوختگی ساختهایم
2 اثر آتش دل بین که از آن شمعصفت اشکها ریخته در دامن و بگداختهایم
3 با همه مقصد خیری که مرام من و تست در بنی نوع بشر ولوله انداختهایم
4 جز دورنگی نبود عادت این خلق دورنگ همه را دیده و سنجیده و بشناختهایم
1 گذشتم از سرافرازی، سر افتادگی دارم گرفتم رنگ بیرنگی، هوای سادگی دارم
2 مرا شد نیستی هستی، بلندی جستم از پستی چو سروم کز تهیدستی، بر آزادگی دارم
3 گرم دشمن بود تنها، به جان دوست من تنها برای رفع دشمنها، به جان ایستادگی دارم
4 من آن خونین دل زارم، که خون خوردن بود کارم مباهاتی که من دارم، ز دهقانزادگی دارم
1 هرکس که به دل مهر تو مه پاره ندارد از هر دو جهان بهره به یکباره ندارد
2 فریاد ز بیچارگی دل که بناچار جز آنکه به غم ناله کند چاره ندارد
3 هم ثابت در عشقم و هم رهرو سیار افلاک چو من ثابت و سیاره ندارد
4 دارد دل من گر هوس خفتن در گور طفل است و بجز عادت گهواره ندارد
1 ای دل اندر عاشقی با طالع مسعود باش چون بچنگ آری ایازی عاقبت محمود باش
2 پیش این مردم تعین چون به موجودیت است گر رسد دستت، بهر قیمت بود، موجود باش
3 تا نوازی دوستان را جنت شداد شو تا گدازی دشمنان را آتش نمرود باش
4 پیش یکرنگان دورنگی چون نمی آید پسند یا چو یزدان پاک یا چون اهرمن مردود باش
1 دست اجنبی افراشت، تا لوای ناامنی فتنه سربسر بگذاشت، سر به پای ناامنی
2 شد به پا در این کشور، شور و شورش محشر گوش آسمان شد کر، از صدای ناامنی
3 دسته ای به غم پابست، شسته اند از جان دست هر که را بینی هست، مبتلای ناامنی
4 مست خودسری ظالم، گشته دربدر عالم فتنه میدود دائم، در قفای ناامنی
1 زان طره به پای دل، تا سلسلهها دارم از دست سر زلفت، هرشب گلهها دارم
2 کار تو دلآزاری، شغل من و دل زاری تو غلغلهها داری، من مشغلهها دارم
3 در این ره بیپایان، وامانده و سرگردان از بس که به پای جان، من آبلهها دارم
4 تا در ره آزادی، شد عشق مرا هادی گمگشته در آن وادی بس قافلهها دارم
1 گر ز روی معدلت آغشته در خون میشویم هرچه بادا باد ما تسلیم قانون میشویم
2 عاقلی چون در محیط ما بود دیوانگی زین سبب چندی خردمندانه مجنون میشویم
3 لطمه ضحاک استبداد ما را خسته کرد با درفش کاویان روزی فریدون میشویم
4 یا به دشمن غالب از اقبال سعد آییم ما یا که مغلوب عدو از بخت وارون میشویم
1 گر خدا خواهد بجوشد بحر بیپایان خون میشوند این ناخدایان غرق در طوفان خون
2 با سرافرازی نهم پا در طریق انقلاب انقلابی چون شوم، دست من و دامان خون
3 خیل دیوان را به دیوانخانه دعوت میکنم میگذارم نام دیوانخانه را دیوان خون
4 کارگر را بهر دفع کارفرمایان چو تیپ با سر شمشیر خونین میدهم فرمان خون
1 بسته زنجیر بودن هست کار شیر و من خون دل خوردن بود از جوهر شمشیر و من
2 راستی گر نیستم با شیر از یک سلسله پس چرا دربند زنجیریم دائم شیر و من
3 با دل سوراخ شب تا صبح گرم ناله ایم مانده ایم از بس به زندان جفا زنجیر و من
4 بر در دیر مغان و خاک ما چون بگذری با ادب همت طلب کن ای جوان از پیر و من