1 شوریده دل به سینه به عنوان کارگر شورید و گفت جان من و جان کارگر
2 شاه و گدا فقیر و غنی کیست آنکه نیست محتاج زرع زارع و مهمان کارگر
3 سرمایهدار از سر خوان راندش ز جور با آنکه هست ریزهخور خوان کارگر
4 در خز خزیده خواجه، کجا آیدش به یاد پای برهنه پیکر عریان کارگر
1 فدای سوز دل مطربی که گفت بساز در این خرابه چو منزل کنی بسوز و بساز
2 چنان ز سنگ حوادث شکست بال و پرم که عمرها به دلم ماند حسرت پرواز
3 کنم بزیر پر خویش سر به صد اندوه چو مرغ صبح ز شادی برآورد آواز
4 گره گشا نبود فکر این وکیل و وزیر مگر تو چاره کنی ای خدای بنده نواز
1 یارب ز چیست بر سر فقر و غنا هنوز گیتی به خون خویش زند دست و پا هنوز
2 دردا که خون پاک شهیدان راه عشق یک جو در این دیار ندارد بها هنوز
3 با آنکه گشت قبطی گیتی غریق نیل در مصر ما فراعنه فرمانروا هنوز
4 کابینه ها عموم سیاه است ز آنکه هیچ کابینه سفید ندیدیم ما هنوز
1 نمود همچو ابوالهول رو به ملت روس بلای قحط و غلا با قیافه منحوس
2 فتاد هیکل سنگین دیوپیکر قحط به روی قلب دهاقین روس چون کابوس
3 مگر که دیو سپید است این بلای سیاه که کرده روسیه را مبتلا چو کیکاوس
4 یکی به ساحل ولگا ببین که ناله زار فشار گرسنگی را چه سان کند محسوس
1 تا حیات من به دست نان دهقان است و بس جان من سر تا به پا قربان دهقان است و بس
2 رازق روزی ده شاه و گدا بعد از خدای دست خونآلود بذرافشان دهقان است و بس
3 در اسد چون حوت سوزد ز آفتاب و عاقبت بینصیب از سنبله میزان دهقان است و بس
4 آنکه لرزد همچو مرغ نیم بسمل صبح و شام در زمستان پیکر عریان دهقان است و بس
1 گر در طلب اهل دلی همدم ما باش سلطانی اگر می طلبی یار گدا باش
2 گر در صدد خواجگی کون و مکانی با صدق و صفا بنده مردان خدا باش
3 خواهی چو بر آن طره آشفته زنی چنگ چون شانه سراپا همه جا عقده گشا باش
4 گر مغبچه میکده ای شوخ ختا شو ور معتکف مدرسه ای شیخ ریا باش
1 در چمن ای دل چو من غیر از گل یکرو مباش گر چو من یکرو شدی دربند رنگ و بو مباش
2 تا نخوانندت بخوان هر جا مشو بی وعده سبز تا نبینی رنگ زردی چون گل خودرو مباش
3 گاه سرگردانی و هنگام سختی بهر فکر ای سر شوریده غافل از سر زانو مباش
4 نان ز راه دست رنج خویشتن آور بدست گر کشی منت بجز منت کش بازو مباش
1 ای دل اندر عاشقی با طالع مسعود باش چون بچنگ آری ایازی عاقبت محمود باش
2 پیش این مردم تعین چون به موجودیت است گر رسد دستت، بهر قیمت بود، موجود باش
3 تا نوازی دوستان را جنت شداد شو تا گدازی دشمنان را آتش نمرود باش
4 پیش یکرنگان دورنگی چون نمی آید پسند یا چو یزدان پاک یا چون اهرمن مردود باش
1 بس تنگ شد از سختی جان حوصله دل دل شکوه ز جان می کند و جان گله دل
2 دل شیفته سلسله موئی است کز افسون با یک سر مو بسته دو صد سلسله دل
3 از بادیه عشق حذر کن که در آن دشت در هر قدمی گمشده صد قافله دل
4 سر منزل دلدار کجا هست که واماند از دست غمش پای پر از آبله دل
1 ما خیل تهی دست جگر گوشه بختیم سرگرم نه با تاج و نه پابند به تختیم
2 آزادی ایران که درختی است کهن سال ما شاخه نو رسته آن کهنه درختیم
3 در صلح و صفا گرمتر از موم ملایم با جنگ و جفا سردتر از آهن سختیم
4 پوشید جهان خلعت زیبای تمدن ما لخت و فرومایه از آنیم که لختیم