1 در تو جمع است کفرو هم ایمان گشت مضمر فرشته هم شیطان
2 در نبی گفت تا شوی موقن که توئی کافر و توئی مؤمن
3 بنگر زین دو کیست عالیتر سر که افزونتر است یا شکر
4 هر کدامین که بر تو شد غالب از شمار و ل ی تو ای طالب
1 هر ولی جملۀ کرامت داشت گرچه هر یک یکی دوزان افراشت
2 آن یکی از ضمیر خلقان گفت آن یک از روشنی هر جان گفت
3 آن یکی نور داد ایمان را آن یکی شرح کرد جانان را
4 آن یکی از کلام مستی داد آن یکی کم زنی و پستی داد
1 خفتۀ را شنو که در صحرا باز بودش دهان بسوی هوا
2 رفت اندر دهان او یک مار خفته از خواب خود نشد بیدار
3 شهسواری ز دور آن را دید چه کند چاره اش بیندیشید
4 گفت اگر آگهش کنم از حال زهرۀ او بدرد اندر حال
1 ناگهان شمس دین رسید بوی گفت انی زتاب نورش فی
2 ازورای جهان عشق آواز برسانید بی دف و بی ساز
3 شرح کردش ز حالت معشوق تا که سرش گذشت از عیوق
4 گفت اگر چه بباطنی تو گرو باطن باطنم من این بشنو
1 نشنیدی حدیث پیغمبر که چه گفت آن شهنشه سرور
2 گفت دوزخ بمؤمنی بچنین که گذر از من ای ولی گزین
3 زانکه نور تو گشت نار مرا داد بر باد کار و بار مرا
4 کل دوزخ چو کشته گشت از او چون بود حال نفس جزو بگو
1 چونکه از بلخیان بهاء ولد گشت دلخسته آن شه سرمد
2 ناگهش از خدا رسید خطاب کای یگانه شهنشه اقطاب
3 چون ترا این گروه آزردند دل پاک ترا ز جا بردند
4 بدرآ از میان این اعدا تا فرستیمشان عذاب و بلا
1 نشنیدی حکایت منصور شهسواری ورایت منصور
2 که بگفت او صریح با آن خلق که منم حق در این تن چون دلق
3 همه گفتندش این سخن بگذار خویش را در چنین بلا مسپار
4 قدر داری بپیش ما ز قدم بسوی این خطر منه تو قدم
1 همنشین خدا بود هر کو با ولی خداست همزانو
2 همچو جبه است قالب عاشق کرده بیرون زجبه سر خالق
3 گرچه دور از وصال و ازدیدی قصۀ بایزید نشنیدی
4 کو بگفتی ز جوش عشق و وله نیست در جبه ام بجز اللّه
1 شست بر جاش شه جلال الدین رو بدو کرد خلق روی زمین
2 چون پدر گشت زاهد و دانا سرور و شاه جملۀ علما
3 مفتی شرق و غرب گشت بعلم از جهان جهل در نوشت بعلم
4 علم دین احمدی افراخت هر که آن داشت مرورا بشناخت
1 خلق را دردو چیز فایده است تن و جان را از آن دو مائده است
2 علم ابدان و علم ادیان است ملهم هردو علم دیان است
3 علم دینی شفای ارواح است علم طبی علاج اشباح است
4 انبیا و اولیا حبیبان اند کاندر اصلاح دین و ایمان اند