در یم نثر نظم یک قطره است
در خور خامشی سخن ذره است
شرع فرع است و مصطفی اصل است
مصطفی جد و شرع چون نسل است
گاه گردی خراب و گه معمور
گه شوی مست و گه شوی مخمور
گه ک ن ی خانه ها ز حشت و ز ط ی ن
گه شود شادمان ز تو غمگین
صورت از تست دائماً آباد
هم معانی ز تو خوش و دلشاد
همچنین است فعل و قول رسول
فهم کن این مشو ز فکر ملول
صدهزاران چو شرع از او برخاست
وی از ان نی فزون شد ونی کاست
پس چنین زو برند و کم نشود
زاب بحرش خورند و کم نشود
نی که بوجهل در بدی بود آن
که نظیرش ندید کس بجهان
لیکن آن ظلمت است و آن نور است
این همه ماتم آن همه سور است
این کند کور و آن ببخشد چشم
آن دهد حلم و این کند پر خشم