1 در نبی گفت حق که یک ذره از بد و نیک ای بخود غره
2 جمله اعمال خویش خواهی دید از شر و خیر همچو روز پدید
3 بنگر تا ز تو چه می آید کن حذر ز آنچه آن نمی باید
4 کاخر کار بر تو خواهد گشت شادجانی که که تخم طاعت ک شت
1 مصطفی گفت اکثر اهل جنان ابلهان اند و ساده و نادان شد
2 ابلهیشان ز غایت خرد است نی چنان ابلهی که خوار و رداست
3 زانچه بیفایده است نادان اند وانچه پر فایده است جویان اند
4 گشته نادان زغیر یار و زیار سخت دانا و آگه و بیدار
1 مردمان را ز همنشین بشناس اینچنین گفته است خیر الناس
2 میل با چیستت بدان کانی گر بتن تن و گر بجان جانی
3 عاقلانت ز جنس آن شمرند کی مسی را بجای نقره خرند
4 یک حکایت شنو بر این معنی تا نماند شکت در این معنی
1 دان که مخلوق جمله سه شکل اند یک گره جسم و یک گره عقل اند
2 یک گره از دو چیز مختلط اند نیم از عقل و نیم جسم نژند
3 آنکه جسم اند محض حیوان اند وانکه جسم اند و عقل انسان اند
4 وانکه عقل اند جملگی ملک اند همه تسبیح گوی بر فلک اند
1 جلوه ها شیخ بر مرید کند جلوه کی بر خس مرید کند
2 نکند جلوه بر نفوس لئیم دوزخی را کجا دهند نعیم
3 خود چه گفتم مرید و شیخ یکی است خر بود آن که در یکیش شکی است
4 میل جنسیت است در تحقیق هیچ دیدی بگاو اسب رفیق
1 زان باحمد خطاب شد لولاک که برای تو ساختیم افلاک
2 ور نبودی مراد صورت تو نشدی آفریده یک سر مو
3 نی ملایک بدی و نی انسان نی جماد و نبات و نی حیوان
4 انبیا جمله همچو چاووشان از تو با خلق داده اند نشان
1 هر چه اندر جهان خوشت آید تن و جانت از آن بیاساید
2 آن خوشیها همه منم هشدار نقش بگذارو رو بمعنی آر
3 کان همه صورت اند و من جانم در درونشان چو مهر رخشانم
4 لطف اجسام نی که از جان است نی که خاک از وجود زرکان است
1 طرح این را خدای در قرآن کرد تا تو پذیریش از جان
2 گفت ارض و سما و هرچه در اوست از صغیرو کبیر و دشمن و دوست
3 از وحوش و طیور و هر حیوان جمله اندر عبادت اند بدان
4 بازهم زین گروه آدمیان که ندارند آخر و پایان
1 نوش شهوت بدان که پر نیش است مرهمش سر بسر همه ریش است
2 لذت و ذوق این جهان نار است مینماید چو گل ولی خار است
3 هچو دام است و دانه این عالم زیر هر شادیش نهان صد غم
4 پی دانه چو مرغ اندر دام گر نهی گام بکشدت ناکام
1 شیخ پاکت کند بگیر او را چون پلیدی مهل چنان جو را
2 رفع چرک و حدث از آب بود چونکه در آب رفت پاک شود
3 کس ز خود هیچ پیشه ناموزد بی چراغی چراغ نفروزد
4 شمع مرده ز زنده زنده شود مرده ماند چو پیش او نرود