1 عاشقان از اجل نیندیشند زانکه با مرگ از ازل خویش اند
2 مرگ چون رفتن است سوی خدا شدن از صورت کثیف جدا
3 ز آسمان و زمین برون رفتن سوی بیچون ز شهر چون رفتن
4 خود همه کار عاشقان این است همه را این طریق و آئین است
1 هست منصب چو کوه در عالم که بر آن میرود بنی آدم
2 گاه بروی رود یکی دانا گاه یک جاهلی شود والا
3 گشته عادل بر او چو مه پیدا شده ظالم سیه رخ و رسوا
4 هست همچون محک یقین منصب نیک را میکند گزین منصب
1 پر و بال است همت انسان مرد بیهمت است چون حیوان
2 مرغ برد بپر بر اوج هوا مرد پرد ورای ارض و سما
3 مرغ پرد مدام سوی جهات مرد پرد بسوی ذات و صفات
4 آن پریدن بود بسوی ممات وین پریدن بسوی آب حیات
1 دائماً شد حسام دین او را مدحگر بود در خلا و ملا
2 شرح احوال و رتبتش کردی نزد حق وصف قربتش کردی
3 چون چنان صادقی گواهی داد در حق ذات آن کریم نهاد
4 هیچکس را عجب نماند و شک چون زر صاف را نمود محک
1 جهد را نیز هم از ایشان دان که ز گفتارشان شده است عیان
2 گر نگفتی بطالبان احمد که عبادت کنید بهر احد
3 روزه دارید و هم نماز کنید دائماً ذکر با نیاز کنید
4 در جهان تخم نیکوی کارید تا برش روز حشر بردارید
1 کرد رحلت ز تن کریم الدین آن نکو سیرت و ولی گزین
2 آنکه چون او نبود شاه کریم در جهان بود همچو در یتیم
3 گشت بعد از حسام دین رهبر مدت هفت سال آن سرور
4 داد باهر که خواست ملک و عطا کرد مانند خویشتن بینا
1 اولیا را بود مقام دگر خورش دیگر و مدام دگر
2 زانکه بالای دست باشد دست تا بحق از بلند و واسط و پست
3 بهر ایشان خدا شرابی ساخت در خم عشق بی نشان پرداخت
4 خاص آن می برای ایشان شد زان ز خاص و ز عام پنهان شد
1 نشنیدی چه گفت پیغمبر آنکه بد بر شهان دین سرور
2 هست حق را بهر زمان نفحات تا رسد دمبدم بخلق صلات
3 نفحات خدای را از جان بپذیرید با صفا همگان
4 تا شود ظلمت همه روشن تا شود خار زارتان گلشن
1 ذره ای نیست آسمان و زمین پیش آن آفتاب عل ّ یین
2 چون تو با ما ز جان و دل یاری چشم بگشا اگر بصر داری
3 تا ببینی که صد هزار جهان که ندارند اول و پایان
4 گرد آن خور چو ذره گردان اند همه دایم بروش حیران اند