1 چونکه آن جسم پاک شددر خاک لرزه افتاد در همه افلاک
2 گشت پر درد قالب عالم از غم نقل زبدۀ آدم
3 آسمان و زمین زغم بگریست چونکه بر حال زار خود نگریست
4 که چها فوت شد ز هجرت او گشت نالان ز جان بحضرت هو
1 کی کند بحر را ب قطره قیاس کو زراندر زر و کجاست پلاس
2 لیک این از ضرورت است بدان تا شود آن طرف ترا میلان
3 هرچه پیش تو خوب و مطلوب است همچو جان نزد جسم محبوب است
4 جنس آنرا کنند عرض بتو تا شود میلت از درون آن سو
1 اولیا را از آن سبب ابدال نام شد که نماندشان آن حال
2 زان منی شان که بود بگذشتند در فنا صورتی دگر گشتند
3 نار بودند جمله نور شدند دیو بودند رشک حور شدند
4 بود روی همه بمرگ و فنا پشتشان شد قوی زجان بقا
1 حاصل این دان که خدمت مردان بهتر است از عبادت یزدان
2 استماع کلامشان بهتر از هزاران کتاب و علم و هنر
3 پیششان محو گشتن آگاهی است بندگیشان به از شهنشاهی است
4 هر که مقبول حضرت ایشان گشت از خوف رست ویافت امان
1 هرچه زان خوش شوی وافزائی گرد آن گرد اگر تو دانائی
2 ور بود عکس این گریز از آن جنس تو نیست آن یقین میدان
3 گرچه نان نیست جنس آدمیان ظاهراً لیک هست قوت جان
4 پس ازین روی جنس آدمی است هرکه اینرا نداند از کمی است
1 با علی گفت احمد مرسل کای هژبر خدا امیر اجل
2 خلق جویند قرب حق در بر تو برو عاقلی طلب در سر
3 چون بیابی بخدمتش بنشین صحبتش را ز جان ودر بگزین
4 تا شوی از همه فزون در خیر تا ز جمله گذر کنی در سیر
1 دانه های عمل چو بر رویند همچو خویشان ترا ز جان جویند
2 هر عمل گویدت که ای بابا از تو زادیم ما همه آنجا
3 خیره مانی در آن صور آن دم شاد گردی و ارهی از غم
4 پس بگوئی که ای خدای ودود چون شدند از من اینهمه موجود
1 گرچه از ما هزار کاردگر آید از صنعت و ز علم و هنر
2 نیست بیفایده ولی ما را بهر آن نافرید حق یارا
3 گر تو شمشیر و تیغ جوهر دار بزنی همچو میخ در دیوار
4 که از این کوزه ای در آویزم هیچ از این فایده نپرهیزم
1 جز مگر بر عباد مخلص او کز ازل صافی اند و پاک و نکو
2 دسترس نیست هیچ نوع او را که نگهدارشان خود است خدا
3 ذکر این رفته است در قرآن که چو حق قهر کرد بر شیطان
4 گفت از بهر آدمم چو چنین لعنت آمد کشم ز نسلش کین
1 در تو تمییز اگر بود برهی دل خود را بهر خسی ندهی
2 قلبها را جدا کنی از زر شبه را کی خری بنرخ گهر
3 راستی راز کژ چو بشناسی تو زهر نابکار نهراسی
4 ترست از حق بود نه از شیطان چون عیانت شود سر پنهان