1 سخن شمس دین همیگفتیم در اسرار او همیسفتیم
2 بهر فهم جماعت محجوب ترک کردیم ذکر آن محبوب
3 باز در راه و منزل افتادیم باز سررشته را ز کف دادیم
4 چه توان کرد چونکه قوم لئیم ترک گوهر کنند از پی سیم
1 هرچه زان خوش شوی وافزائی گرد آن گرد اگر تو دانائی
2 ور بود عکس این گریز از آن جنس تو نیست آن یقین میدان
3 گرچه نان نیست جنس آدمیان ظاهراً لیک هست قوت جان
4 پس ازین روی جنس آدمی است هرکه اینرا نداند از کمی است
1 دائماً شد حسام دین او را مدحگر بود در خلا و ملا
2 شرح احوال و رتبتش کردی نزد حق وصف قربتش کردی
3 چون چنان صادقی گواهی داد در حق ذات آن کریم نهاد
4 هیچکس را عجب نماند و شک چون زر صاف را نمود محک
1 نشنیدی چه گفت پیغمبر آنکه بد بر شهان دین سرور
2 هست حق را بهر زمان نفحات تا رسد دمبدم بخلق صلات
3 نفحات خدای را از جان بپذیرید با صفا همگان
4 تا شود ظلمت همه روشن تا شود خار زارتان گلشن
1 اولیا را از آن سبب ابدال نام شد که نماندشان آن حال
2 زان منی شان که بود بگذشتند در فنا صورتی دگر گشتند
3 نار بودند جمله نور شدند دیو بودند رشک حور شدند
4 بود روی همه بمرگ و فنا پشتشان شد قوی زجان بقا
1 کرد رحلت ز تن کریم الدین آن نکو سیرت و ولی گزین
2 آنکه چون او نبود شاه کریم در جهان بود همچو در یتیم
3 گشت بعد از حسام دین رهبر مدت هفت سال آن سرور
4 داد باهر که خواست ملک و عطا کرد مانند خویشتن بینا
1 چونکه آن جسم پاک شددر خاک لرزه افتاد در همه افلاک
2 گشت پر درد قالب عالم از غم نقل زبدۀ آدم
3 آسمان و زمین زغم بگریست چونکه بر حال زار خود نگریست
4 که چها فوت شد ز هجرت او گشت نالان ز جان بحضرت هو
1 طیور الضحی لاتستطیع شعاعه فکیف طیور اللیل تطمع ان تری
2 مصطفی گفت میشود گردان قلب مؤمن با صبعی رحمن
3 هر طرف کو بخواهد آن دل را برد آرد میان خوف و رجا
4 آن دلی کش بحق بود حرکت همه یابند از او دوصد برکت
1 جهد را نیز هم از ایشان دان که ز گفتارشان شده است عیان
2 گر نگفتی بطالبان احمد که عبادت کنید بهر احد
3 روزه دارید و هم نماز کنید دائماً ذکر با نیاز کنید
4 در جهان تخم نیکوی کارید تا برش روز حشر بردارید
1 حاصل این دان که خدمت مردان بهتر است از عبادت یزدان
2 استماع کلامشان بهتر از هزاران کتاب و علم و هنر
3 پیششان محو گشتن آگاهی است بندگیشان به از شهنشاهی است
4 هر که مقبول حضرت ایشان گشت از خوف رست ویافت امان