1 طرح این را خدای در قرآن کرد تا تو پذیریش از جان
2 گفت ارض و سما و هرچه در اوست از صغیرو کبیر و دشمن و دوست
3 از وحوش و طیور و هر حیوان جمله اندر عبادت اند بدان
4 بازهم زین گروه آدمیان که ندارند آخر و پایان
1 شیخ پاکت کند بگیر او را چون پلیدی مهل چنان جو را
2 رفع چرک و حدث از آب بود چونکه در آب رفت پاک شود
3 کس ز خود هیچ پیشه ناموزد بی چراغی چراغ نفروزد
4 شمع مرده ز زنده زنده شود مرده ماند چو پیش او نرود
1 کودک از مرغکی شود دلشاد گنج عالم بود برش چون باد
2 زان بود دایمش بمرغ نظر که ندارد ز ذوق گنج خبر
3 خوشی این جهان بود بدو دون پیش آن ذوق و عشرت بیچون
4 وای آن کس که این بر آن بگزید آخر کار دست خویش گزید
1 مصطفی گفت اکثر اهل جنان ابلهان اند و ساده و نادان شد
2 ابلهیشان ز غایت خرد است نی چنان ابلهی که خوار و رداست
3 زانچه بیفایده است نادان اند وانچه پر فایده است جویان اند
4 گشته نادان زغیر یار و زیار سخت دانا و آگه و بیدار
1 همه اجرام کون گشته حجاب بر اعادی حق نه بر احباب
2 نقش غیب اند این نقوش و صور پیش آن کس که اوست اهل نظر
3 پیش آنها که رد و کور دل اند مانده اندر جهان آب و گل اند
4 غیب را این صور نکرد پدید دیده شان یک نشان ز غیب ندید
1 گرچه الاست منزل ره دان راه دیگر در اوست بی پایان
2 ره دو نوع است یک گذر ز خود است این چنین راه را کران و حداست
3 زانکه هستی تن بود محدود آخری دارد این جهان وجود
4 آخری نیست راه منزل را بینهایت بدان ره دل را
1 هر چه اندر جهان خوشت آید تن و جانت از آن بیاساید
2 آن خوشیها همه منم هشدار نقش بگذارو رو بمعنی آر
3 کان همه صورت اند و من جانم در درونشان چو مهر رخشانم
4 لطف اجسام نی که از جان است نی که خاک از وجود زرکان است
1 گر بدی نور اولیا پیدا آسمان و زمین شدی رسوا
2 بنمودی عظیم خرد و حقیر همچو موئی میان طشت خمیر
3 گفته اند ار خرد شدی پیدا تیره گشتی چو لیل شمس سما
4 بنمودی عظیم تار و کثیف پیش آن نور پاک صاف لطیف
1 مصطفی گفت مؤمن است عزیز زانکه اوراست راستین تمییز
2 کیس است و ممیز آن طاهر نکند التفات بر ظاهر
3 گر بود صورتش چو مه زیبا ور بود در همه فنون دانا
4 ور بود خوی او خوش و شیرین همه بیرون و اندرون چون تین
1 زان مریدان صلاح دین بدیک که از او داشت نور حور و ملک
2 راه حق را بریده بود چو شیخ پرده ها را دریده بود چو شیخ
3 بود یک قطره گشت صد دریا چونکه شد محو شیخ آن جویا
4 اضطرابش نمی نشست دمی جز لقای خدا نداشت غمی