هرچه زان خوش شوی وافزائی از سلطان ولد ولدنامه 138
1. هرچه زان خوش شوی وافزائی
گرد آن گرد اگر تو دانائی
...
1. هرچه زان خوش شوی وافزائی
گرد آن گرد اگر تو دانائی
...
1. با علی گفت احمد مرسل
کای هژبر خدا امیر اجل
...
1. دانه های عمل چو بر رویند
همچو خویشان ترا ز جان جویند
...
1. گرچه از ما هزار کاردگر
آید از صنعت و ز علم و هنر
...
1. جز مگر بر عباد مخلص او
کز ازل صافی اند و پاک و نکو
...
1. در تو تمییز اگر بود برهی
دل خود را بهر خسی ندهی
...
1. عاشقان از اجل نیندیشند
زانکه با مرگ از ازل خویش اند
...
1. هست منصب چو کوه در عالم
که بر آن میرود بنی آدم
...
1. پر و بال است همت انسان
مرد بیهمت است چون حیوان
...
1. دائماً شد حسام دین او را
مدحگر بود در خلا و ملا
...
1. جهد را نیز هم از ایشان دان
که ز گفتارشان شده است عیان
...
1. کرد رحلت ز تن کریم الدین
آن نکو سیرت و ولی گزین
...