1 چونکه از بلخیان بهاء ولد گشت دلخسته آن شه سرمد
2 ناگهش از خدا رسید خطاب کای یگانه شهنشه اقطاب
3 چون ترا این گروه آزردند دل پاک ترا ز جا بردند
4 بدرآ از میان این اعدا تا فرستیمشان عذاب و بلا
1 شست بر جاش شه جلال الدین رو بدو کرد خلق روی زمین
2 چون پدر گشت زاهد و دانا سرور و شاه جملۀ علما
3 مفتی شرق و غرب گشت بعلم از جهان جهل در نوشت بعلم
4 علم دین احمدی افراخت هر که آن داشت مرورا بشناخت
1 شد مریدش ز جان و سر بنهاد همچو مرده بپیش او افتاد
2 پیش او چون بمرد زنده اش کرد گریه اش برد و کان خنده اش کرد
3 گشت غم راوعین شادی کرد دیده اش را گشاد و هادی کرد
4 درد دردش کشید چون مردان تا ابد زنده اند پر دردان
1 ناگهان شمس دین رسید بوی گفت انی زتاب نورش فی
2 ازورای جهان عشق آواز برسانید بی دف و بی ساز
3 شرح کردش ز حالت معشوق تا که سرش گذشت از عیوق
4 گفت اگر چه بباطنی تو گرو باطن باطنم من این بشنو
1 غم دنیا مخور زیان دارد غم دین خور که سود آن دارد
2 جان بکاهد ز غصه دنیا دل ببالد ز انده عقبی
3 بهر حق رنج هست گنج عظیم بهر دنیا بود چو زهر الیم
4 غم و شادی این جهان عبث است ظاهرش مشک و باطنش خبث است
1 کار دنیا بود یقین بازی ناسزائی اگر بوی سازی
2 در نبی نام اوست لهو لعب غیر طاعات و خیر سهو و کعب
3 زینتش گفت باز درپی آن که ز خود نیست او لطیف و جوان
4 همچو یک پیر کو بارایش خویش زیبا کند بالایش
1 زان سبب آفریدت او مختار که تو باشی زرای خود برکار
2 قدرتت داد بر همه اشیا جبر بگذار و شو مطیع او را
3 غیر انسان ز دیو و از پریان از جماد و نبات و از حیوان
4 هم زخ اک و ز باد و آب و زنار از بد و نیک و از گل و از خار
1 مصطفی گفت هر که کرد یقین که رسد ترک را عوض در حین
2 جود کردن بر او شود آسان چون عوض میبرد دو صد چندان
3 نی هر آن کس که دانه میکارد دانه ز انبار خویش می آرد
4 در زمینش همیفشاند خوش تا یکی را عوض برد ده و شش
1 کودک از مرغکی شود دلشاد گنج عالم بود برش چون باد
2 زان بود دایمش بمرغ نظر که ندارد ز ذوق گنج خبر
3 خوشی این جهان بود بدو دون پیش آن ذوق و عشرت بیچون
4 وای آن کس که این بر آن بگزید آخر کار دست خویش گزید