1 مصطفی گفت بدترین دشمن مر ترا نفس تست اندر تن
2 پند او را بهیچ نوع قبول مکن ار چه همه بود معقول
3 هرچه گوید خلاف آن میکن شاخ زشت است برکنش از بن
4 عقل مرد است و نفس باشد زن هرچه زن گویدت برویش زن
1 در تو جمع است کفرو هم ایمان گشت مضمر فرشته هم شیطان
2 در نبی گفت تا شوی موقن که توئی کافر و توئی مؤمن
3 بنگر زین دو کیست عالیتر سر که افزونتر است یا شکر
4 هر کدامین که بر تو شد غالب از شمار و ل ی تو ای طالب
1 چونکه بنشست بر مقام پدر داد با هر یکی دفینۀ زر
2 کمترینی که بد بعقل حقیر گشت فرزانه و علیم و خبیر
3 بیعدد مرد و زن مرید شدند همه اندر هنر فرید شدند
4 خلقا ساخت در طریق پدر کرد در هر مقام یک سرور
1 گرچه بدوالدش قوی مشهور نبد او همچو شمس دین مستور
2 همه او را ز جان مرید بدند در زمان ولد مزید شدند
3 اولیا را که والدش بگزید نی ز تقلید بل ز غایت دید
4 بعد والد شد ازولد پیدا که چسان داشتند کارو کیا
1 قطب از جمله است چیز دگر تا چه سر دارد او عجب در سر
2 که ندارد زقالشان گرمی نکند هم ز حالشان گرمی
3 قرب ایشان بنزد او بعد است حالشان پیش مشگ او سعد است
4 وصل ایشان بنزد اوست فراق همه جفت اند و همچو حق او طاق
1 نشنیدی حکایت منصور شهسواری ورایت منصور
2 که بگفت او صریح با آن خلق که منم حق در این تن چون دلق
3 همه گفتندش این سخن بگذار خویش را در چنین بلا مسپار
4 قدر داری بپیش ما ز قدم بسوی این خطر منه تو قدم
1 هر ولی جملۀ کرامت داشت گرچه هر یک یکی دوزان افراشت
2 آن یکی از ضمیر خلقان گفت آن یک از روشنی هر جان گفت
3 آن یکی نور داد ایمان را آن یکی شرح کرد جانان را
4 آن یکی از کلام مستی داد آن یکی کم زنی و پستی داد
1 خلق را دردو چیز فایده است تن و جان را از آن دو مائده است
2 علم ابدان و علم ادیان است ملهم هردو علم دیان است
3 علم دینی شفای ارواح است علم طبی علاج اشباح است
4 انبیا و اولیا حبیبان اند کاندر اصلاح دین و ایمان اند
1 بسط در قبض جوی ای جویا زندگی درگذار و مرگ و فنا
2 آنچه مرگ است زندگیت نمود دمبدم رغبتت در آن افزود
3 وانچه آن زندگی جاوید است نفس تو زان نفور و نومید است
4 این جهان آخرش فنا و هباست وان جهان اصل زندگی و بقاست