1 کارض واسع بخواند اللهش نتوان رفت بی فنا راهش
2 چه جهانها کنند هست از نیست بی وجود بلند و پست از نیست
3 بی زمین و فلک جهان عجب که نه روز است اندر آن و نه شب
4 صد هزاران چو این جهان و فزون بدرآ رد ز هر شکن بیرون
1 تا بدانم یقین کز آن منی عاشقی و برون ز ما و منی
2 تو نئی در میان منم تنها نیست هرگز دورا در این گنجا
3 نشنیدی حکایت آن شیخ فن و علم و کفایت آن شیخ
4 که چو آمد مرید بر در او در بزد گفت کیستی تو بگو
1 هر چه آید ز شیخ ای دانا همچنان دان ز حق که نیست جدا
2 هرچه آلت کند ز شخص بدان مارمیت اذ رمیت را برخوان
3 گفت یزدان که احمد مختار هست آلت منم از او برکار
4 هرچه آید از او مبین ازوی کو ز خود مرده است و از من حی
1 لب ببستم ز گفتگوی تمام پشت کردم بسوی فضل و کلام
2 پیش آن بحر علم گوش شدم پس چو دریا از او بجوش شدم
3 چونکه گشتم مقیم در خمشی از درون رو نمود بحر خوشی
4 در وصلش درون آن دریا گشت رخشان چو آفتاب سما
1 شیخ با او چو در دو تن یک جان بود آسوده و خوش و شادان
2 مست از همدگر شده ده سال داشته بی خمار هجروصال
3 جمع یاران بگردشان زده صف آن دو چون بحر و باقیان چون کف
4 همه چون اختران و آن دو چو ماه همه چون بندگان و آن دو چو شاه
1 بود راضی وی از حسام الدین داده بودش هزار گنج گزین
2 مرشد جمله بود مولانا آن خدیو یگانه در دو سرا
3 رتبت هر یکی بر او روشن گشته همچون میان روح و بدن
4 گفت چون خور برفت زان شب زاغ عوض آمد رسید وقت چراغ
1 آن شنیدی اگرچه مضحکه است مضحکه ز اهل دل بجد پیوست
2 دو نفر را گرفته بد تاتار تا از ایشان برد زر بسیار
3 زان دو یک را ببست تا بکشد تا از آن دیگر او سخن بکشد
4 ترسد از تیغ و گنج بنماید در گنج او ز کنج بگشاید
1 هم چو شیطان بد از ازل کافر زان نگردید اول و آخر
2 مرغ کز مادرش سیاه آمد از قدم کافر و تباه آمد
3 گر شود از گچ و ز دوغ سپید آن بود عرایه چو گل بربید
4 آبهای اجل برد زو آن تا که گردد سیاه چون زاغان
1 بود با شیخ در زمانۀ شیخ همدل و همنشین بخانۀ شیخ
2 در صفا و وفا بهم همدم همه اصحاب شادمان بیغم
3 بخشش هر دو بر همه شامل همه از ه ر دو عالم و عامل
4 همه در باغ عشق چون اشجار شیخ و نایب در آن چو باد بهار