1 اولیا را از این خدا فرمود نیستشان خوف از فنای وجود
2 در پناهم ز هر بلا ایمن خوش وسرمست در لقا ساکن
3 خنک آنکس که حق ورا یار است جان او مست و غرق انوار است
4 هر دمش از خدا رسد کامی برتر از دو جهان برد گامی
1 شرح این را اگر کنم بزبان آنچنان کو نبشت در دل و جان
2 آسمان و زمین ز هم بدرد هر دو را جان چو لقمه ای بخور
3 همه هستی فنا شود در حال همچنان کز جواب راست سؤال
4 نی زبان ماند و نه قیل و نه قال نی صور ماند و نه نقش و خیال
1 گفت من نیکخواه ایشانم مهربان با همه چو خویشانم
2 این سزای من است و کردارم عوض گل خلند چون خارم
3 وای بر قوم اگر کنم نفرین همه را مال و سررود هم دین
4 راستین شیخ همچو سر باشد غیر او قالب بشر باشد
1 گفته از صدق ما غلامانیم شاه خود را بعشق جویانیم
2 عاشقانیم سوی دوست رویم آن اوئیم پس برکه رویم
3 لابه ها کرده زین نسق شب و روز با دو چشم پر آب از سرسوز
4 گریۀ زارشان چو رفت از حد بانگ و افغانشان گذشت از ع د ّ
1 هرکه او پیشتر ز مرگ بمرد زنده گشت از خدا و جان را برد
2 رمز موتوا رسول از آن فرمود خنک او را که امر حق بشنود
3 مردنش زندگی جاوید است گر سها بود به ز خورشید است
4 هرکه او مرد پیشتر از مرگ گر گدا بود یافت صد بر و برگ
1 هر نبی را جدا نمازی بود جمله را گرچه یک نیازی بود
2 آن نیازو نماز روحانی که بده است آن چو روح پنهانی
3 هر زمانی بصورتی بنمود می جان را بهر قدح پیمود
4 گه بدیگ و گهی بکاسه و جام تا رسد در دهان و اندر کام
1 لیک ایشان که اهل دل باشند گرچه در جسم آب و گل باشند
2 یافتنشان بود عزیز و عظیم نی خ ضر را بعشق جست کلیم
3 نی محمد که بود شاه زمن بوی حق میکشید خوش زیمن
4 از یمن بوی جان شه قرنی بدلش چون رسید گفت ارنی
1 ای خدا دستگیر خلقان شو یک دم از لطف سوی ایشان شو
2 رحمت خویش را مداردریغ ماه خود را نهان مکن در میغ
3 همه رانی تو آفریدستی جمله را نه از عدم خریدستی
4 نی که صنع تواند هر زن و مرد برهان جمله را از این غم و درد
1 همچو کشتی ببحر مردم را میبرد سوی شهرها بی پا
2 اندر آن خفته کرده پای دراز ناگهان میزنند سر ز طراز
3 همچنین در حضور شیخ نشین عاقبت خویش غرق نور ببین
4 نی بایام سنگ لعل شود از تف آفتاب اگر نرود
1 همچو سنگ گ زین که لعل شود در خودی خود او نهفته ر ود
2 رهرو است آن ولی نهان ز نظر آخر کار چون شود جوهر
3 همه دانند کو ز راه دراز آمد و یافت این چنین اعزاز
4 عزت از سیر یافت نی ز سکون گر گزیدی سکون شدی مغبون