1 باز شیطان بصورتی دیگر زد در ایشان کدورتی دیگر
2 بعد چندین صفا و کشف عطا بعد چندین عروج سوی علا
3 مکر شیطان ببین که چونشان باز کرد بیزار از نمازو نیاز
4 رخت اعمال جمله را دزدید هر یکی زاعتقاد بر گردید
1 آن گروهی که زنده از دین اند همه بیدار خواب می بینند
2 طفل در خواب می بیند نان زانکه مقصود اوست آن بجهان
3 هرچه آید بخاطرت بیدار گه خوابت همان شود دیدار
4 عکس تو اهل دل ببیداری خوابها دیده در ره باری
1 کرد رجعت بروم باز آمد رفت چون کبک و همچو باز آمد
2 قطره اش چون فزود دریا شد بود عالی ز عشق اعلی شد
3 چون چنین شد مگو نیافت ورا کانچه می جست شد بر او پیدا
4 مطربان را بخواند از سراو بی سر و پا ببام و بر در او
1 کرد آهنگ و رفت جانب شام در پیش شد روانه پخته و خام
2 چون رسید اندر آن سفر بدمشق خلق را سوخت او ز آتش عشق
3 همه را کرد شیفته و مفتون همه رفتند از خودی بیرون
4 همه گشتند عاشقش از جان دیده در درد او دو صد درمان
1 باز با همدگر رفیق شدند باز از جان و دل شفیق شدند
2 تا رسیدند در جزیره بحر بر عمارت بزرگ همچون شهر
3 اندر آن جای یک پسر دیدند روی او خوب چون قمر دیدند
4 خیره ماندند هر دو در رخ او در حدیث و سؤال و پاسخ او
1 در چنین جوش یک مرید از او یافت قربت سوار گشت بکو
2 چه سوار و امیر بل شد شاه گ شت حاکم بمنزل و بر راه
3 رهروان زو شده ببرگ و نوا اهل منزل از او ببرده عطا
4 در وصال خدا قوی کامل نظرش کرده سنگ را قابل
1 نشنیدی که شاه جمله رسل مهدی و هادی و خفیر سبل
2 گفت روشن کماتعیشون دان در تموتون همان صفت برخوان
3 شخص از مرگ اگرچه بگدازد رخت هستی ز تن بپردازد
4 نشود بعد مرگ چیز دگر ز هر کی گردد از گداز شکر
1 همچنین بود قصۀ محمود با ایاز گزیدۀ مسعود
2 باژگون نعل ها نگر بجهان شاه اندر لباس بنده نهان
3 بنده بر تخت شسته همچو شهان شاه هم چون غلام بسته میان
4 نی غلط گفتم این نبود نکو که یک اند آن دو شه م بین شان دو
1 نزد یزدان چو بود مولانا از همه خاصتر بصدق و صفا
2 گشت راضی که روی بنماید خاص با او بر آن نیفزاید
3 طمع اندر کس دگر نکند مهر باقی ز دل برون فکند
4 غیر او را نجوید اندر دهر گرچه باشد فرید و زبدۀ عصر
1 باز کردیم از این حدیث دراز قصۀ شمس دین کنیم آغاز
2 چون غلوشان بر او ز حد بگذشت دشمنیشان ز حد و عد بگذشت
3 شمس تبریز رفت سوی دمشق تا شود پر دمشق و شام ز عشق
4 و ارهید از چنین خسان مرید جان خود را ز مکرشان بخرید