1 باز شیطان بصورتی دیگر زد در ایشان کدورتی دیگر
2 بعد چندین صفا و کشف عطا بعد چندین عروج سوی علا
3 مکر شیطان ببین که چونشان باز کرد بیزار از نمازو نیاز
4 رخت اعمال جمله را دزدید هر یکی زاعتقاد بر گردید
1 ناگهان گ م شد از میان همه تا رهد از دل اندهان همه
2 یک دو روز او چو گشت ناپیدا کرد افغان ز درد مولانا
3 بعد از آن چون ورا بجد جستند سوی هر کوی و هر سرا جستند
4 هیچ ازوی ک سی نداد خبر نی بکس بو رسید از او نه اثر
1 شعر عاشق بود همه تفسیر شعر شاعر بود یقین تف سیر
2 شعر شاعر نتیجۀ هستی است شعر عاشق ز حیز مستی ست
3 ز ان کزین بوی حق همی آید وان ز وسواس دیو میزاید
4 رونق شعر آن بود بدروغ شعر این را ز راستی است فروغ
1 نقل صائب شنو از آن سرور در بیان صفات این دو نفر
2 زاهد از ترس گفته من چکنم در میان چنین محن چکنم
3 عارف از عشق گفته او چه کند عجب از بهر من خدا چه تند
4 نظر او بود بسوی خودی که کنم نیک و نگروم ببدی
1 روز و شب در سماع رقصان شد بر زمین همچو چرخ گردان شد
2 بانگ و افغان او بعرش رسید ناله اش را بزرگ و خرد شنید
3 سیم و زر را بمطربان میداد هرچه بودش ز خان و مان میداد
4 یک نفس بی سماع و رقص نبود روز و شب لحظه ای نمی آسود
1 کرد آهنگ و رفت جانب شام در پیش شد روانه پخته و خام
2 چون رسید اندر آن سفر بدمشق خلق را سوخت او ز آتش عشق
3 همه را کرد شیفته و مفتون همه رفتند از خودی بیرون
4 همه گشتند عاشقش از جان دیده در درد او دو صد درمان
1 شمس تبریز را بشام ندید در خودش دید همچو ماه پدید
2 گفت اگرچه بتن از او دوریم بی تن و روح هر دو یک نوریم
3 خواه او را ببین و خواه مرا من ویم او من است ای جویا
4 هر دو با هم بدیم بی تن و جان پیش از آن کاین فلک شود گردان
1 کرد رجعت بروم باز آمد رفت چون کبک و همچو باز آمد
2 قطره اش چون فزود دریا شد بود عالی ز عشق اعلی شد
3 چون چنین شد مگو نیافت ورا کانچه می جست شد بر او پیدا
4 مطربان را بخواند از سراو بی سر و پا ببام و بر در او
1 چند سالی نشست و باز ز عشق رفت با جمع خلق سوی دمشق
2 باز از نو فکند صد غوغا جمله گفته زهی عجب سودا
3 مدتی کرد شور های عجب گفته خلقان که چیست این یارب
4 ما چنین عشق و شور نشنیدیم نی چنین شوق در کسی دیدیم
1 بعد از آن بازگشت جانب روم تا زند بر چنین شیر رقوم
2 سرزد از چرخ روح آن خورشید تاسها را کند پر از ناهید
3 گفت چون من ویم چه میجویم عین اویم کنون زخود گویم
4 وصف حسنش که میفزودم من خود همان حسن و لطف بودم من