1 باز گردو بگو حدیث خضر چون شد از هجر او کلیم کدر
2 جرم ثالث بدان که هر دو بهم نیستیشان فکنده بود بغم
3 جوعشان در سفربجائی بود بهر جنبش نه دست و پائی بود
4 تنگدستی و قلت بیحد کرده شان بد ضعیف و لاغر حد
1 غرضم از کلیم مولاناست آنکه او بی نظیر و بیهمتاست
2 آنکه چون او نبود کس بجهان آنکه بود از جهان همیشه جهان
3 نسبت او باولیای کرام بود همچون خواص را بعوام
4 پیش او جمله همچو طفل بدند بر لطف و صفاش ثقل بدند
1 نزد یزدان چو بود مولانا از همه خاصتر بصدق و صفا
2 گشت راضی که روی بنماید خاص با او بر آن نیفزاید
3 طمع اندر کس دگر نکند مهر باقی ز دل برون فکند
4 غیر او را نجوید اندر دهر گرچه باشد فرید و زبدۀ عصر
1 در شناعت درآمدند همه آن مریدان بیخبر چو رمه
2 گفته باهم که شیخ ما ز چه رو پش ت بر ما کند ز بهر چه او
3 ما همه نامدار ز اصل و نسب از صغر در صلاح و طالب رب
4 بندۀ صادقیم در ره شیخ ما همه عاشقیم در ره شیخ
1 همچو کفار در زمان رسول قصد کرده وراز کید و فضول
2 گشته پنهان ز فکرشان در غار با ابوبکر احمد مختار
3 هم مسیح از غم گروه جهود رفته پنهان بسوی چرخ کبود
4 قصد موسی چو کرد هم فرعون غرقه شد چون نبودش از حق عون
1 آن شنیدی که قوم بد طالع بر سر بام مسجد جامع
2 در یکی قلعه ای نشسته بدند گرچه آن قلعه بود سخت بلند
3 گرد قلعه ز هر طرف تاتار آن گره را گرفته بد بحصار
4 بر سر بام نیز قوم از بیم راست کردند منجنیق عظیم
1 باز کردیم از این حدیث دراز قصۀ شمس دین کنیم آغاز
2 چون غلوشان بر او ز حد بگذشت دشمنیشان ز حد و عد بگذشت
3 شمس تبریز رفت سوی دمشق تا شود پر دمشق و شام ز عشق
4 و ارهید از چنین خسان مرید جان خود را ز مکرشان بخرید
1 بود شه را عنایتی بولد در نهان اندرون برون از حد
2 خواند او را و گفت روتورسول از برم پیش آن شه مقبول
3 ببر این سیم را بپایش ریز گویش از من که ای شه تبریز
4 آن مریدان که جرمها کردند زانچه کردند جمله واخوردند
1 بازگشت از دمشق جانب روم تا رسد در امام خود مأموم
2 شد ولد در رکاب او پویان نز ضرورت ولی ز صدق و زجان
3 شاه گفتش که شو تو نیز سوار بر فلان اسب خنگ خوشرفتار
4 ولدش گفت ای شه شاهان با تو کردن برابری نتوان
1 وان جماعت که منکران بودند منکر قطب آسمان بودند
2 جمله شان جان فشان باستغفار سر نهادند کای خدیو کبار
3 توبه کاریم از آنچه ما کردیم از سر صدق روی آوردیم
4 هر یکی بر درش شده ساجد اشک ریزان ز عشق او واجد