1 آن امانت که گفت در قرآن حاملش شد ز جاهلی انسان
2 آن امان بدان که امر خداست هرکه پذرفت امر را والاست
3 وانکه مهمل گذاشت ماند جهول همچو دیوان رودبسوی سفول
4 آدمی را چو کرد حق مختار قادرش آفرید در همه کار
1 غرضم از کلیم مولاناست آنکه او بی نظیر و بیهمتاست
2 آنکه چون او نبود کس بجهان آنکه بود از جهان همیشه جهان
3 نسبت او باولیای کرام بود همچون خواص را بعوام
4 پیش او جمله همچو طفل بدند بر لطف و صفاش ثقل بدند
1 وان جماعت که منکران بودند منکر قطب آسمان بودند
2 جمله شان جان فشان باستغفار سر نهادند کای خدیو کبار
3 توبه کاریم از آنچه ما کردیم از سر صدق روی آوردیم
4 هر یکی بر درش شده ساجد اشک ریزان ز عشق او واجد
1 نقل صائب شنو از آن سرور در بیان صفات این دو نفر
2 زاهد از ترس گفته من چکنم در میان چنین محن چکنم
3 عارف از عشق گفته او چه کند عجب از بهر من خدا چه تند
4 نظر او بود بسوی خودی که کنم نیک و نگروم ببدی
1 آن شنیدی که قوم بد طالع بر سر بام مسجد جامع
2 در یکی قلعه ای نشسته بدند گرچه آن قلعه بود سخت بلند
3 گرد قلعه ز هر طرف تاتار آن گره را گرفته بد بحصار
4 بر سر بام نیز قوم از بیم راست کردند منجنیق عظیم
1 همچو کفار در زمان رسول قصد کرده وراز کید و فضول
2 گشته پنهان ز فکرشان در غار با ابوبکر احمد مختار
3 هم مسیح از غم گروه جهود رفته پنهان بسوی چرخ کبود
4 قصد موسی چو کرد هم فرعون غرقه شد چون نبودش از حق عون
1 چند سالی نشست و باز ز عشق رفت با جمع خلق سوی دمشق
2 باز از نو فکند صد غوغا جمله گفته زهی عجب سودا
3 مدتی کرد شور های عجب گفته خلقان که چیست این یارب
4 ما چنین عشق و شور نشنیدیم نی چنین شوق در کسی دیدیم
1 بازگشت از دمشق جانب روم تا رسد در امام خود مأموم
2 شد ولد در رکاب او پویان نز ضرورت ولی ز صدق و زجان
3 شاه گفتش که شو تو نیز سوار بر فلان اسب خنگ خوشرفتار
4 ولدش گفت ای شه شاهان با تو کردن برابری نتوان
1 هست محمود خلق دو جهان خودپرستان مث ا ل آن میران
2 اولیا چون ایاز عاشق حق دائماً از خدا گرفته سبق
3 هستی آدمی بود گوهر هر که آنرا شکست شد سرور
4 خلق رادل نداد بر هستی نیستی را گزیدن و پستی
1 روز و شب در سماع رقصان شد بر زمین همچو چرخ گردان شد
2 بانگ و افغان او بعرش رسید ناله اش را بزرگ و خرد شنید
3 سیم و زر را بمطربان میداد هرچه بودش ز خان و مان میداد
4 یک نفس بی سماع و رقص نبود روز و شب لحظه ای نمی آسود