1 آن امانت که گفت در قرآن حاملش شد ز جاهلی انسان
2 آن امان بدان که امر خداست هرکه پذرفت امر را والاست
3 وانکه مهمل گذاشت ماند جهول همچو دیوان رودبسوی سفول
4 آدمی را چو کرد حق مختار قادرش آفرید در همه کار
1 در چنین جوش یک مرید از او یافت قربت سوار گشت بکو
2 چه سوار و امیر بل شد شاه گ شت حاکم بمنزل و بر راه
3 رهروان زو شده ببرگ و نوا اهل منزل از او ببرده عطا
4 در وصال خدا قوی کامل نظرش کرده سنگ را قابل
1 پس ولد را بخواند مولانا گفت دریاب چون توئی دانا
2 سر نهاد و سؤال کرد از او چیست مقصود از این ببنده بگو
3 گفت بنگر رخ صلاح الدین که چه ذات است آن شه حق بین
4 مقتدای جهان جان است او ملک ملک لامکان است او
1 آن گروهی که زنده از دین اند همه بیدار خواب می بینند
2 طفل در خواب می بیند نان زانکه مقصود اوست آن بجهان
3 هرچه آید بخاطرت بیدار گه خوابت همان شود دیدار
4 عکس تو اهل دل ببیداری خوابها دیده در ره باری
1 مصطفی در خبر چنین فرمود از زبان خدای حی ودود
2 که خدا گفت بنده ای را چون دوست دارم بوی شوم مقرون
3 من شوم چشم و گوش او و زبان من شوم دست او یقین میدان
4 دیدۀ او ز من بود بینا سینۀ او ز من شود سینا
1 شورش شیخ گشت از او ساکن وان همه رنج و گفتگو ساکن
2 زانکه بدنوع دیگر ارشادش بیشتر بود از همه دادش
3 آنچه از اولیا نبردی کس سالها میرسید از او بنفس
4 بی لب و کام سرها گفتی در جان بی زبان همی سفتی
1 خدمت از بهر آن نهاد خدا تا شوی از خودی تمام جدا
2 از دل آن خدا شوی وز جان او بود در تو آشکار و نهان
3 نی که آن طفل را دهند طعام اندکی تا شدن زمان فطام
4 اندک اندک زهر خورش خورد او تا شود خوردن طعامش خو
1 سخت تر رنج انبیا را بود اندکی کمر اولیا را بود
2 مؤمنان را از آن دگر کمتر قدر قربت همه برنج اندر
3 مرد بد بخت ذوق دنیا را بگزید و گذاشت عقبی را
4 خوشی و راحت جهان را او نام کرده وصال و قهر و علو
1 زان سبب در زمان خود فرعون که نبودش ز حق تعالی عون
2 ساحران را چو دید از سر عشق رو بموسی نهاده با صد صدق
3 گفت بی آنکه من دهم فرمان از چه رو با وی آورید ایمان
4 من شما را بتیغ پاره کنم همچو قصاب بر قناره کنم