1 زین باغ، که در وی گل شادی خودروست دلها همگی، با غم عالم یکروست
2 دلگیر کسی را نتوان دید در او جز شاخ که از غنچه گره بر ابروست
1 ای آنکه دلت جز بهوس مایل نیست از رشتن رشته أمل غافل نیست
2 از بسکه در او علاقه ها بسته بهم دکان علاقه بندی است این، دل نیست
1 ای آنکه ترا جز غلیان همدم نیست جز حرف نی و شیشه ز بیش و کم نیست
2 خواهی که بود شیشه غلیانت صاف گر شیشه دل صاف نباشد غم نیست
1 کس را چو زبان نرم خود همدم نیست! پشتی، چون روی گرم در عالم نیست
2 از بد گهران، چه نقص خوشخویان را؟ تا شیشه بود نرم، ز سنگش غم نیست
1 امید ز هر که هست، باید برداشت دل ز آنچه بجز حق است، باید برداشت
2 در وقت دعاست، دست برداشتنت رمزی که ز جمله دست باید برداشت
1 هر بی جگری ز تنگ دنیا نگذشت هر گل بدن از خار تمنا نگذشت
2 زین بحر، گذر با دل نازک نتوان با مشک حباب کس ز دریا نگذشت
1 بر درگه خلق، بندگی ما را کشت هر سو پی نان دوندگی ما را کشت
2 فارغ نشویم یکدم از فکر معاش ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت!
1 مستی جوانیم بطاعت چو نهشت گفتم: این تخم، پیریم خواهد کشت
2 دنیا همه کرد پیریم صرف أمل زین پنبه چه رشته ها که این زال نرشت!
1 از بهر خلافت پیمبر بی گفت طاق است آنکس که بود زهرا را جفت
2 کس را ندهد خدای این دولت، مفت برجای نبی کسی نشیند کاو خفت
1 دنیا، که بجلوه میکند مفتونت تو بسته بدو دل، او کمر بر خونت
2 این شاهد غداره چنبر بازیست کز چنبر چرخ میکند بیرونت