1 هر کس که در این زمانه عزت جوید باید که ره دروغگویی پوید
2 عینک ز آن رو دو چشم مردم شده است کز نیک و بند آنچه بیند افزون گوید
1 در رسته عاشقی،که نفعش ضرر است جنسش نه متاع و، نقدنی سیم و زر است
2 جنسش، نظر عنایت حضرت دوست نقدش، زر سرخ لخت های جگر است!
1 درد دل خسته را، نگفتن چه کند؟ این رنگ شکسته را، نهفتن چه کند؟
2 خندیدن من، کدورت از دل نبرد داغ دل لاله را، شکفتن چه کند؟!
1 هر ذره ز مهر تست جانی بیتاب هر شبنمی، از یاد تو چشمی پرآب
2 هر برگ گلی است یک کتاب از سخنت هر غنچه کتابخانهای پر ز کتاب
1 بی رخصت دل زبان بگفتن مگشا انگشت زبانست ترا عیب نما
2 گردد ز سخن نقص سخنگو ظاهر ز آواز شود شکست چینی پیدا
1 ما دشمن خویش را، بیاری زده ایم با عجز و نیاز و بردباری زده ایم
2 تا خصم گشوده لب ببدگویی ما خاکش بدهن ز خاکساری زده ایم
1 ای آنکه غم لباس جان تو گداخت نتوان به قبا گردن عزت افراخت
2 تن، خوار ز جامه های گوناگونست جانست عزیز، زآنکه با یک تن ساخت
1 از خوی درشت، دوست نایاب شود دشمن بملایمت ز احباب شود
2 نرمیست که نرم میکند سختان را آخر در آب کوزه، یخ آب شود
1 بدخو، از خوی خود بدوزخ باشد خو آتش جانگداز و، خود یخ باشد
2 خود را شکند ز سختی بیحد خصم ریزد دم شمشیر چو پرشخ باشد
1 نبود چون نام، دشمنی انسان را بی نام و نشانیست امان ایمان را
2 از من پدران مهربان گر شنوند دیگر نکنند نام فرزندان را